✍ به گزارش پایگاه خبری ورائوی رئیس هیئت الزهرای ورجوی گفت: با تامین یک سوم کمک هزینه آزادی یک زندانی غیر عمد در مراغه، مقدمات آزادی این زندانی فراهم شد.
نمایشگاه اسوه با گزارش عملکرد پایگاه های حوزه مقاومت بسیج 5 کربلا برگزار شد.
جانشین سپاه ناحیه مراغه: 11 حوزه شهری و 6 حوزه روستائی در حال اجرای این ماموریت در مراغه هستند. و انصافا همه حوزه ها سنگ تمام گذاشته اند و عملکردشان رضایت بخش است.
به گزارش پایگاه خبری ورائوی، جناب سرهنگ ساعدی جانشین سپاه ناحیه مراغه در آغازین روز برگزاری نمایشگاه پایگاه اسوه ضمن تبریک بمناسبت سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر در عملیات بیت المقدس (1361) گفتند: در حقیقت رزمندگان اسلام در این عملیات از جان گذشتگی، ایثار و مقاومت کردند تا عملیات پیروزمندانه نصیب اسلام گردید. لذا از آن است که امروز را روز مقاومت، ایثار و پیروزی نام نهاده اند. و جا دارد از شهدای این عملیات یادی کنیم.
ایشان با اشاره به فرمایش مقام معظم رهبری "ملتی که بتواند یادگارهای جنگ را زنده نگه دارد هرگز خوار و ذلیل نخواهد بود." گفتند: دفاع همچنان باقیست و اکنون شکل نبرد عوض شده است. یک روز جنگ، جنگ سخت بود و اکنون جنگ ترکیبی و تمام عیار یا همان جنگ نرم اتفاق افتاده است. و ما همچون گذشته و با سربلندی و با اجرای برنامه های متنوع فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، بصیرتی و عقیدتی در پایگاه های مقاومت بسیج خواهیم توانست بر تهاجم فرهنگی دشمن غالب شویم.
سرهنگ ساعدی در گفت و گو با پایگاه خبری تحلیلی وَرائوی گفتند: طرح اسوه ای که از سوی سازمان بسیج ابلاغ شده است عملکرد یکساله پایگاه های مقاومت بسیج را در معرض نمایش قرار خواهد داد. و امروز بازرسین سپاه عاشورا و بازرسین ناحیه مراغه از این نمایشگاه ها بازرسی و بازدید کردند. ایشان ضمن اشاره به اجرای این نمایشگاه در سطح حوزه های ناحیه مراغه که در حال برگزاری است گفتند: در حال حاضر 11 حوزه شهری و 6 حوزه روستائی در حال اجرای این ماموریت در ناحیه مراغه هستند. و انصافا همه حوزه ها سنگ تمام گذاشته اند و عملکردشان رضایت بخش و قابل قبول است.
جانشین سپاه ناحیه مراغه ضمن امیدواری از بازدید عموم مردم عزیز و انقلابی از این نمایشگاه ها گفتند: امیدواریم با این حرکت فرهنگی گامی در جذب حداکثری برای پایگاه های مقاومت بسیج برداشته باشیم. سرهنگ ساعدی در پایان از تمامی فرماندهان پایگاه های مقاومت بسیج و فرماندهان حوزه های مقاومت بسیج که با مشارکت همدیگر این نمایشگاه ها را برگزار کرده اند تقدیر و تشکر کردند.
نمایشگاه اسوه به مدت سه روز در محل پایگاه مقاومت بسیج شهدای ورجوی واقع در روستای شهید پرور ورجوی برگزار خواهد شد. علاقه مندان می توانند در ساعات 10 الی 13 و 16 الی 19 عصر از این نمایشگاه بازدید نمایند.
🇮🇷 همایش پیاده روی خانوادگی دهه فجر در ورجوی+ تصاویر
💠 در آستانه چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و ورود امام راحل (ره) به میهن اسلامی همایش پیاده روی خانوادگی در روستای ورائوی شهرستان مراغه برگزار شد.
✍ به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ورائوی، این مراسم در آستانه چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و چهارمین روز از ایام الله دهه مبارک فجر با حضور پرشور آحاد مردم عزیز روستای ورجوی و جانشین محترم سپاه ناحیه بسیج مراغه، بخشدار مرکزی مراغه، رئیس اداره تربیت بدنی شهرستان مراغه، فرماندهان بسیج ورجوی، دهیاری و سایر مسئولان روستا برگزار گردید.
💠 شرکت کنندگان در این مراسم مسیر میدان شهدا تا مدرسه شهید منتظری را پیمودند. در پایان مراسم به ۳۷ نفر از عزیزان شرکت کننده از جمله مادر شهید امیر عظیمی جوایزی از طرف ستاد برگزاری جشن های ایام الله دهه فجر در روستای ورجوی اهدا شد.
🏷 ۱۵ بهمن ۱۴۰۰ |ایام الله دهه فجر 🌹| 📡 #پایگاه_خبری_تحلیلی_ورائوی
روایت رزمنده ی 15 ساله ی روستای ورجوی از عملیات بدر سال 63
خاطره ی اولین اعزام و شهادت شهید داود سالارخانی ؛ زخمی شدن آقامهدی باکری؛ نجات یک رزمنده زخمی و دیدار با فرمانده سپاه؛
شهید داود سالار خانی ورجوی ؛ بالا سمت چپ
توصیف : 4 سال از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران گذشته است و ما در سال 63 هجری شمسی و در روستای ورجوی روزگار می گذرانیم. ده ها نفر از شیفتگان اسلام در بلاد و روستاها پای در مکتب خمینی نهاده و عازم جبهه های نبرد شده اند؛ روستای ورجوی سال های پُر خون و غصه ای را پشت سر نهاده است. چند سالیست که آتش جنگ، صدای جواد پاشانژاد را در دل روستا خاموش کرده و اکنون کسی از سر بریده ی قربانعلی نجد ورجوی، ندای لبیک یا خمینی را نمی شنود. محسن پرویزی، اسماعیل بهروز نژاد، مجید رشید آذر و ابراهیم اقبالی سال هاست که شهید شده اند! جعفرخاکپای، صمد پاشانژاد و محسن اقبالی آن هم بازی دوران کودکی و رفیق جبهه های نبرد دیگر در میان اهالی نیستند. حتی پیکر بی جان و آغشته به خون زلفعلی تقی زاده، بایرام جعفری، محمد علی راشدی، حمید اکبریان، غلامحسن حیدری و علی افشاریان هنوز به روستا نیامده است و در میان خاک های نرم و سوزان شلمچه و اندیمشک و شمال فکه و دهلُران آفتاب می خورند.
اما اینجا ! در همین روستا.. که مردم بی منّت، نان دستشان را می خورند مادران، هر روز کوچه های تنگ امیدشان را به یُمن آمدن رزمنده ی کوچکشان آب می پاشند و امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء می خوانند... سایه ی جنگ، عجیب بر آسمان این روستا رخنه کرده است و می کُشد هر آنکه را که « هیهات من الذله» سر می دهد. دانش آموزان روستا یکی پس از دیگری سر از مکتب عشق در می آورند و نماز خون را اینبار در قربانگاه کربلای سال 63 هجری شمسی می خوانند؛ چهار سال از نبرد حق و باطل گذشته است و ما در سال 63 هجری شمسی در این روستا با مردمانی بی بضاعت و کشاورز روزگار می گذرانیم. داغ 36 نفر از جوانان، قامت بلند پدرانشان را همچون کمانی خَم و مادران کارکشته شان را داغدار شهادت خود کرده است... ده ها نفر از شهدای سال های 64 و 65 و شصت و ششِ روستای ورجوی، هنوز در صف منتظران وصال عشق و جرعه نوشان حیات ابدی اند...
اینجا سال 63 هجری شمسی است و حسن عزیزی، ابراهیم احسانی، علیرضا سعادت و تقی پهلوانی هنوز 14 سال دارند و شاید هنوز به سن تکلیف هم نرسیده اند تا اینکه بخواهند عازم جبهه های نبردِ حق علیه باطل هم بشوند..
***
... یکی از همرزمان شهدای این روستا هستم. بنده اکثرا در مناطق جنگی کردستان بوده ام. می خواهم یک خاطره ای از عملیات بدر سال 63 برایتان روایت کنم. درعملیات بدر با دو نفر از شهدای روستایمان، شهید داود سالارخوانی و شهید عادل ذاکری با هم بودیم. در سال 63 با داود سالارخانی از تبریز به اهواز اعزام و در لشگر 31 عاشورا وارد گردان امیرالمؤمنین شدیم. 4 ماه در گردان خدمت کردیم و پس از آن عملیات بدر شروع شد.
اشاره : عملیات غرور آفرین بدر در 20 ام اسنفد سال 63 در منطقه هورالهویزه در شرق دجله با هدف دستیابی به جاده العماره بصره و تسلط بر شرق دجله همراه با انهدام نیرو با حضور گسترده یگان های سپاه و بسیج با همکاری ارتش جمهوری اسلامی ایران انجام شد که طی آن تنی چند از سرداران رشید سپاه اسلام از جمله شهید آقا مهدی باکری جان خود را فدای اسلام و ایران عزیز کردند.
شهید عادل ذاکری ورجوی فرمانده گروهانمان بود و از فروردین سال 61 با جبهه و جنگ آشنایی داشت. در عملیات بدر، من و داود سالارخوانی با هم بودیم. شب 20 ام, عملیات بدر در جزیره مجنون شروع شد... شب بود. وارد منطقه عملیاتی و سوار قایق شدیم موقعی که حرکت کردیم و رسیدیم به پل شناور، خمپاره ای روی پل فرود آمد و داود و چهار نفر دیگر در آب افتادند. بچه ها تلاش کردند تا داود و آن دو نفر را از آب بیرون آوردیم. ولی دو نفر از همرزمانمان در همان آغاز عملیات به شهادت رسیدند.
پس از آن سوار قایقی 12 نفره شدیم و به حرکت خود ادامه دادیم. در اواسط شب قایق ما به نی های داخل جزیره گیرکرد، دیده بانان عراقی ما را دیده بودند! و برای همین چند گلوله ی خمپاره به اطراف قایق ما زدند که منجر به زخمی شدن سه نفر از همرزمانمان شد. یکی از رزمنده ها داخل آب پرید و نی ها را از بدنه ی قایق جدا کرد و قایق آزاد شد. به راه خود ادامه دادیم... در میانه ی راه یکی از همرزمان زخمی مان از شدت جراحت و خونریزی شدید به خیل شهدا پیوست. ما همچنان به راه خود ادامه می دادیم...
صبح علی الطلوع، که به خاکی رسیدیم. وقتی در خاکی پیاده شدیم من و داود پشت خاکریزی سنگر گرفتیم. و پس از یک تلاش نفسگیر در زیر باران گلوله، سه خاکریز دیگر را باهم رفتیم جلو و خودمان را از چنگ دشمن درآوردیم. (آن موقع که با داود سالارخانی با هم بودیم دیگر عادل ذاکری را ندیدم؛ عادل را فقط در پادگان دیده بودم و بعد از آن از هم جدا شدیم. عادل آخرین بار به من گفت شما مواظب خودت و داوود باش. گفتم چشم. بعد از آن دیگر عادل را ندیدم. عادل در آخرین روز عملیات بدر و در 26 اسفند 63 به شهادت رسید.)
در پشت خاکریز فتح شده سه تن از افراد دشمن پشت دوشکائی نشسته بودند و وانمود می کردند، دوشکا گیر کرده است و قادر به شلیک نیست. اما وقتی همرزمان ما در گردان امیرالمؤمنین از خاکریز بیرون آمدند عراقی ها دوشکا را به کار انداخته و افراد خود را به سنگرها کشاندند. در این لحظه، یکی از عراقی ها که زخمی شده بود به طرف من تیراندازی کرد اما تیرها به من اصابت نکرد؛
به داود گفتم:
داود بزنش!
داودِ دل رحم...! در میدان جنگ گریه کرد و گفت زخمی هست.
داود اسلحه بدست ایستاده بود. گلوله ای از سمت عراقی ها شلیک شد و گلوی داود را بوسید و آن را نقش بر زمین کرد. من سریع داود را گرفتم؛ گفتم حتما زخمی شده، باید آن را درمان کنم.
داود...؟ داود...؟
دیدم پسرعمه ام تیر خورده به گلویش... اما از پشت گلو نفس می کشد چند لحظه نگذشت که داود در بغلم شهید شد (فقط خدا می داند که در آن روز برایم چه گذشت...) من جنازه آغشته به خون این نوجوان 16 ساله را بر زمین گذاشتم. دو سه تا هم عراقی جنازه شان افتاده بود آنجا، آوردم بغل جنازه داود، گفتم اگر خمپاره ای بیاید جنازه را داغون نکند (و این جنازه عراقی ها حائل باشند).
تصویری از شهید داود سالار خانی در میدان جنگ؛ سمت چپ
حالا دیگر بدون داود! و بدون رفیق همیشگی ام؛ باید جلو می رفتم... رفتم و افتادم در محاصره ی دشمن؛ با هزار زحمت و تدبیر از محاصره آمدم بیرون؛ دیدم جنازه داود را برداشته اند و برده اند. خلاصه آن شب درگیر بودیم با عراقی ها؛ ما تن به تن بودیم. من میخواستم خودم را از روی ترس قایم کنم. خیلی ترسیده بودم. وقتی در نیزارها قایم شده بودم شب بود، دیدم در فاصله 3 - 4 متری عراقی ها، نیزارها را کنار می کشند و می آیند و به ما نزدیک و نزدیک تر می شوند... با خودم گفتم خدایا این ها را بزنم یا نه. اگر بزنم آنها هم مرا می زنند اگر نزنم شاید سالم بمانم و آنها هم ردّ می شوند. خلاصه آن لحظه ی حساس به خیر گذشت... ساعت ها تیراندازی و نزاع تن به تن بین ما و عراقی ها تمام شد و آمدیم بیرون؛
شبِ پر وحشت عملیت تمام شد. صبح شده بود... آقا مهدی باکری را دیدم تقریبا 50 متر جلوتر از من زخمی شده و افتاده بود. به همرزمانم گفتم چرا آنجا آنقدر شلوغ است؟ گفتند آقا مهدی ترکش خورده من دویدم پیش او... گفتم بگذار ببینم از کجا ترکش خورده، چه اتفاقی افتاده؟ آن موقع فرمانده لشگرمان بود؛ دیدم آقا مهدی رو گذاشتند در یک جیب عراقی و به عقب بردند.
اشاره : محسن رضایی فرمانده وقت سپاه می گوید: من آقا مِهدی را خوب می شناختم، وقتی محاصره شد از آنجایی که می دانست کار عملیات به بن بست رسیده و تنها راه موفقیت در عملیات بدر حفظ دجله است، او مانده بود که چکار کند؟ رضایی می گوید: در عملیات بدر که لشگر 31 عاشورا نقش جدی داشت تلاش کردیم تا با مهدی ارتباط بی سیم بر قرار کنیم. غلبه آتش و فشار تانک های دشمن زیاد شده بود، از شهید کاظمی خواستم به مهدی بگوید که بازگردد اما او گفته بود جنگ، جنگ آتش است و نمی توانم برگردم. اتفاقا اینجا جای خوبی است، اگر می توانی خودت هم به اینجا بیا!پس از آن تلاش کردم با مهدی صحبت کنم اما او از هم صحبت شدن با من فرار می کرد. مهدی بین دوراهی خود و غیرتش مانده بود...دجله قابل حفظ نبود و مهدی هم دچار شرمندگی شده بود...پس از زخمی شدن آقامهدی قایقی می آید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن می زند و پیکر بی جان مهدی به رود دجله می افتد از آنجا به اروند می رود و در خلیج فارس به ابدیت می پیوندد...
***
...من وقتی برگشتم در کنار خارکریز جنازه ای را دیدم که نیمه جان افتاده اما کم مانده که تمام کند. جلوتر رفتم. با دستش اشاره می کرد به طرف من که مرا هم ببرید؛ من هم که از تن به تن آمده بودم بیرون حقیقتا خیلی ترسیده بودم میخواستم بروم خلاصه نمی دانم چطور شد خیلی زخمی ها در زمین زیاد بودند خیلی... من نمی دانم چه عامل باعث شد که برگشتم تا آن زخمی را بردارم آن موقع من هم کوچک بودم عملیات بدر سال 63 بود اسفندماه؛ حدودا 15 یا 16 ساله بودم گفتم خدایا چکار کنم این رزمنده با این بدن زخمی با دستش به من اشاره کرد که مرا هم ببرعقب. با خودم کلنجار می رفتم که میتوانم ببرم یا زورم نمی رسد؟ تصمیم گرفتن در آن شرایط خیلی سخت بود.
زود خودم را سبک کردم و وسایلی که داشتم را انداختم زمین؛ گفتم هر طوری شده باید این زخمی را هم ببرم عقب. سرش زخمی شده بود چه زخمی؟! میخواستم کلاه آهنیش را بردارم. گفتم این وزن اضافی دارد؛ با خودم فکر کردم که باید این کلاه را از سراین بیچاره بردارم. تا خواستم کلاه را بکشم یکدفعه دیدم یک ترکش بزرگ به سرش خورده است و کلاه آهنی را هم خم کرده و رفته داخل سرش! من هم این را نمی دانستم میخواستم بند کلاه را باز کنم. همین کار را هم کردم، تا کلاه را کشیدم که به بیرون بیاندازم و از سرش جدا کنم یکدفعه دیدم سرش را پاره کرد. خونریزی به حدی شدید بود که آن رزمنده از شدت جراحت و زخم عمیق از حال رفت. خستگی و ترس کل وجودم را گرفته بود، یک شال داشتم زود آن را برداشتم و گذاشتم روی سرش. نمی دانستم که شهید شده یا بی هوش در دستانم افتاده است! یاد داود؛ پسر عمه ام افتادم... با خودم گفتم من تصمیم گرفته ام که این را هر طور شده به عقب ببرم؛ با هزار زحمت برداشتمش! سرش را بستم؛ حدودا 30 متر یا 50 متر آوردمش عقب. یک روستایی بود تیر خورده و جنگ زده! و با یک درخت خرمای ترکش خورده، که بر زمین افتاده بود.
آن رزمنده زخمی یا شهید را گذاشتم کنار خاکریز و نزدیک آن درخت! گفتم خدایا با این وضع چکار میتوانم بکنم. جنازه عراقی ها افتاده بودند روی زمین. باز آن ها را آوردم و دورتا دور بدن این رزمنده شهید یا زخمی را پوشاندم تا ترکش نخورد و بیشتر از این از بین نرود. خستگی امانم را بریده بود با خودم می گفتم دیگر نمیتوانم خودم را ببرم. گذاشتمش... و رفتم.
دوباره خاکریز بود و برگشتن به عقب؛ تا از خاکریز رد شدم بین نیروهای خودمان یک موتور سواری را دیدم با موتور 250؛ خودم را به آن موتوری رساندم؛ گفتم آ...آ... آنجا یک مجروح گذاشته ام ولی نمی دانم شهید شده یا زنده است! گرسنگی، تشنگی، خستگی، ترس و اضطراب؛ زبانم بند آمده بود. گفتم می...می.. میتوانی بیاوری عقب؟ گفت کجا؟ گفتم بغل آن درخت خرما. نشانش دادم. موتوررا روشن کرد و رفت. هنوز از من دور نشده بود که عراقی ها با دو سه تا آرپی جی پذیرائیش کردند. گفتم خدا یا من این را هم به مردن دادم اگر اتفاقی بیافتد مقصرش من هستم. کلنجار رفتن و حرف زدن در میدان جنگ یک چیز طبیعی است، خلاصه بخیر گذشت.
مدتی نگذشته بود که دیدم آن رزمنده را انداخته روی باک موتور و دست و پاهاش از این ور و آن ور باک موتور به زمین می خورد و این طور کشان کشان می آوردش. خلاصه با هزار زحمت آن را آورد عقب؛ وقتی این جنازه را گذاشت زمین گفتم این دیگر شهید شده و مجروح نیست.
آن جا یک پرستاری بود زود دست به کار شد و نبضش را گرفت. علی الظاهر زنده می نمود و خیلی خیلی آرام نفس می کشید. انداختند پشت یک جیب عراقی و باز آوردند عقب تر. من هم زیر آوار ماندم ! چشمتان روز بد نبیند بعد از انتقال آن رزمنده ی زخمی، یک هواپیمائی آمد و حسابی بمبارانمان کرد من هم ماندم زیر آوار. از آن به بعد دیگر از هیچ چیز خبر نداشتم که چه شد و بر رزمندگان ما در آن عملیات چه گذشت؟
***
...خلاصه جنگ تمام شد و چند سال از جنگ و آن قضایا گذشت... بعد از جنگ من برای دیدار دوستم به پیرانشهر رفتم. موقعی که آمریکا کویت را می زد یادتان هست؟... رفتم آنجا و پس از دیدن دوستم، به من گفت که فرمانده سپاه آمده برای بازدید. من هم گفتم شما بروید و بازدید کنید. من داخل همین چادر می نشینم و منتظرتان می مانم. آنها رفتند و بازدید کردند و آمدند. دوستم آمد دست مرا گرفت و برد پیش فرمانده و معرفی ام کرد.
-فرمانده!
-ایشان هم افسر پوربیک یکی از رزمندگان و سپاهیان مراغه هست. ماه ها در جنگ و عملیات با هم بودیم...
-فرمانده سپاه با تعجب رو به من کرد و
-گفت: افسر...! ... پوربیک...!
-دوستم گفت بله فرمانده. افسر پوربیک از رزمندگان مراغه؛ سال هاست که می شناسمش...
-بغض در گلو و اشک در چشم.. با یک حالتی به من نگاه می کرد. بلند شد و ایستاد. یکدفعه دیدم مرا بغل کرد و گریه کرد و...گریه کرد و... بوسید!
آن عملیات. آن رزمنده زخمی. آن درخت خرما. آن موتور سوار. همه و همه تداعی گر یک حقیقت شیرین بودند!
آن موقع با هم بودیم آن رزمنده زخمی که من آن را برداشتم و به عقب برگرداندمش. یادتان هست؟ فکر می کردم با آن وضعی که داشت حتما شهید شده است.
خدا را شکر فرمانده سپاه نقده شده بود بله « او کسی است که زنده می کند و می میراند...» آن جا داخل چادر مرا دید و شناخت. محکم مرا به سینه اش چسباند و بوسید... من که باورم نمی شد این همان رزمنده زخمی است که نجاتش دادم! با تعجب و تبسم گفتم مگر تو زنده شدی؟! من آن وقت که تو را آورده بودم عقب فکر نمی کردم زنده بمانی. با خودم میگفتم حتما شهید شده است... فرماندهِ روزهایِ سختِ جنگ گفت: نه ! من داخل یک چاله ای افتاده بودم شما هم می دویدید. من با دستم به شما اشاره کردم که مرا هم ببرید. شما هم آمدید و... من همانم! همان زخمی...همان رزمنده...
بله آن موقع من اولین اعزامم سال 60 بود رفتم تبریز آنجا اعزام نیرو بود. آقای عوض محمدی هم مسئول آنجا بود خلاصه توی صف نگاه کرد و 3 نفر را از وسط صف آورد بیرون آنهایی که قدشان کوتاه بود متاسفانه منم آوردند بیرون؛ گفتند پدر و مادرتان راضی هست که با این سنّ بیایید جبهه؟ بروید یک رضایت نامه بیاورید. خیلی مأدبانه منو از اونجا انداختند بیرون. تبریز خیابان حافظ. اون موقع بچه بودم 15 سالم بود من خیابان حافظ را نمی شناختم منو انداختند بیرون گفتم من اینجا رو نمیشناسم. سرم رو انداختم و همین جور خیابان رو رفتم پایین یک روحانی را دیدم که به طرف من می آید تا رسید، بهش گفتم حاج آقا یک خواهشی دارم! گفتم منو اعزام نمی کنند جبهه، شما بیا بگو من پدر ایشون هستم و راضیم پسرم بره جبهه تا منو اعزام کنند. گفت کجا گفتم اعزام نیرو. گفت مسئولش کیه گفتم عوض محمدی. گفت باشه بیا بریم...
اون هم با من آمد اعزام نیرو... رفت نشست توی اتاق فرماندهی ما هم توی حیاط بودیم یکدفعه دیدم بلندگو صدا کرد افسرپوربیک ؛ افسر پوربیک... تا این رو شنیدم رفتم اتاق فرماندهی. گفتند پدرت را آوردی؟ گفتم بله. گفتند کو؟ گفتم ایشون هستند با دستم حاج آقا روحانی رو نشان دادم. یک دفعه دیدم حاج آقا گفت آقا پسر تو میری جبهه و شهید می شی لااقل درست حرف بزن! یکدفعه جا خوردم، دیدم نقشه ام لو رفته است گفتم حقیقتا من می خوام اعزام بشم و این حاج آقا روحانی رو هم از بیرون آوردم... خلاصه منو اعزام کردن و در اولین اعزام هم رفتم پیرانشهر سه ماه در منطقه بودم. اولین اعزامم از میاندوآب بود از آنجا که رد می شدیم اون ور کمین بود و از ساعت 4 بعد ازظهر به بعد جاده کلا بسته می شد.
دفعات بعد هم رفتید جبهه؟
بله دفعات بعد می آمدم دو ماه سه ماه استراحت می کردم و دوباره میرفتم جبهه. خلاصه 40 ماه جبهه بودم.
توی بچه های روستا شهیدی رو سراغ دارین که پدر و مادرش خیلی سخت رضایت داده بودند بهشون برن جبهه؟
بله. شهید داود سالارخانی رو راضی نبودند که بره جبهه آنقدر اسرار کرد که پدر و مادرش راضی شدند با من بیاد جبهه اون موقع 16 سال داشت.
چند روز یا چند ماه در منطقه بود که شهید شد؟
سه ماه بود. وقتی عملیات بدر در سال 63 شروع شد با هم رفتیم عملیات. بعد از عملیات هم که گلوله خورد به گلوش و شهید شد فرمانده لشگرمان هم آقامهدی باکری بود خدا رحمتش کنه...
از نزدیک دیده بودید آقا مهدی رو؟
بله خیلی با هم بودیم. به چادر ما چند بار مهمان آمده بود و باهم نماز جماعت می خواندیم...
اگر دوباره جنگ بشه جوان ها باز به جنگ میرن ؟
من نمیتونم جوان ها رو بگم ولی من بدون ریا می گم به این منبر قسم می خورم اگر هزار بارهم جنگ بشه باز هم می رم اون موقعی که توی سوریه جنگ بود من هم اسمم رو نوشتم ولی نبردند بخاطر مجروحیتم.
بیاد شهدای اسفند ماه روستای شهید پرور ورجوی :
شهید منصور ورجوی؛ شهید عادل ذاکری؛ شهید داود سالار خانی؛ شهید یعقوب دهقان؛ شهید یوسف مختاری ؛ شهید جعفر افرودی؛ شهید علی ذاکری؛ شهید حسن عزیزی؛ شهید علی صابری؛ شهید محسن کریمیان ثانی و شهیده زکیه کریمیان ثانی ورجوی
#فرمانده سپاه مراغه : 3 ویژگی مهم سردار سلیمانی که حاج قاسم را سردار دل ها کرد. 🔺 حاج قاسم مرد عمل بود ؛ نه مرد وعده و وعید!
✍️ همزمان با وداع غم انگیز و عزادارای میلیون ها نفر از عاشقان ولایت و شیفتگان شهادت در سراسر ایران اسلامی، مجلس یادبود سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در روستای ورجوی، روستای شهیدان برگزار گردید.
✍️ به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ورجوی، مجلس یادبود سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدی المهندس و همرزمان شهیدشان با سخنرانی فرمانده سپاه ناحیه مراغه برگزار شد. در این مراسم که با حضور مسئولین و اهالی شهیدپرور ورجوی و مراغه برگزار گردید جمعی از مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز به مداحی و عزاداری پرداختند.
◾️ فرمانده سپاه مراغه ضمن عرض تبریک و تسلیت بمناسبت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی گفتند : آنچه که حاج قاسم را سردار دلها، سردار معرفت، سردار عشق و سردار دوست داشتنی کرده است و امروز می بینیم که همه ملت های مسلمان در سوگ شهادت این سردار عزیز می سوزند و عزاداری می کنند چند ویژگی مهم است که خدمت شما مردم عزیز عرض می کنم.
1️⃣ ایشان اولین ویژگی مهم سردار سلیمانی را داشتن شخصیت #مردمی و خاکی بودن آن مرد بزرگ دانستند و گفتند : حاج قاسم یک شخص مردمی به معنای واقعی کلمه و انسانی خاکی بودند. که همواره در رفتار، گفتار و نشست و برخاست های خود بین مردم این را رعایت می کردند و مثل یک سرباز عادی رفتار می کردند و به هیچ وجه مغرور نبودند...
2️⃣ ایشان دومین ویژگی شخصیتی سردار قاسم سلیمانی را #مطیع_محض_ولایت بودن دانستند و گفتند : سردار سلیمانی قدمی غیر از جای پای ولایت و مقام معظم رهبری نگذاشتند و عملی بر خلاف نظر رهبر انقلاب انجام ندادند و سخنی برخلاف سخن مقام معظم رهبری بر زبان جاری نکردند...
3️⃣ به گزارش پایگاه خبر ی تحلیلی ورجوی سرهنگ پاسدار سعید رشیدی، همچنین #مرد_عمل بودن و مرد وعده و وعید نبودن را از دیگر ویژگی های بارز و شخصیتی سردار حاج قاسم سلیمانی دانستند و گفتند : سردار سلیمانی وعده نمی داد بلکه عمل می کرد ؛ وعده نمی داد که بعدا بگوید من کی گفته ام که 100 روز بعد مسائل را حل خواهم کرد! نمی گفت که وعده های من برای زمان صلح است و الان زمان جنگ است و وعده ها فرق کرده است. فرمانده سپاه مراغه گفتند :
🔺 حاج قاسم در یادواره شهید حسین پور برای مردم وعده داد که داعش در عرض 2 ماه از جغرافیای مسلمین حذف خواهد شد در حالی که یک هفته به اتمام این وعده مانده بود که خبر انحطاط داعش رسانه ای شد. عزیزان من! مرد عمل یعنی حاج قاسم سلیمانی ؛ شخصیت هایی مثل قاسم سلیمانی آینده را پیش بینی نمی کنند! آینده را با وعده های خود محقق نمی کنند ! بلکه آینده را می سازند و بوجود می آورند. حاج قاسم به تناسب وعده ای که برای نابودی چند ماهه داعش به مردم داد جهاد کرد؛ تلاش کرد و شب و روز جنگید نگفت که بروید جنگ کنید من هم خواهم آمد. پا به میدان نبرد گذاشت و گفت شما هم بیایید.
✍️ به گزارش پایگاه خبری ورجوی سخنران مجلس یادبود سردار سلیمانی در روستای شهید پرور ورجوی گفتند: برادران عزیز! سردار سلیمانی آبروی عالم اسلام بود و آبروی بشریت بود. بشریت امروز مدیون فداکاری ها، اخلاص ها, رشادت ها و از جان گذشتگی های این سردار دلها بود. سردار سلیمانی بشریت را از #تحجر و تفکر #تکفیری نجات داد و آن خدمتی که سردار سلیمانی بر بشریت کرد در آینده معلوم خواهد شد. آرامش و امنیتی که امروز در جامعه ما حاکم است مدیون سردار سلیمانی و همسنگر ها و همرزم های این سردار عزیز است.
⛔️ ✍️ به گزارش پایگاه خبری ورجوی، فرمانده سپاه ناحیه مراغه در #سخنان_مهمی گفتند: امروز مرزهای درگیری با دشمن در سواحل کارون و خلیج فارس نیست در خرمشهر نیست بلکه این مرزهای درگیری هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای جمهوری اسلامی ایران است و این حاصل رشادت های این سرداران و همرزمانشان است. ما امروز در سواحل مدیترانه با دشمن می جنگیم. در 10 کیلومتری مرز اشغالگر قدس با دشمن می جنگیم. و آن جغرافیای وسیع مقاومت اکنون در اثر رشادت های این سردار بزرگ است . پیوستگی، همبستگی و اتصال جغرافیای وسیع مقاومت حاصل رشادت های سردار سلیمانی است. پادشاه اردن اکنون می گوید که ما امروز می فهمیم که از طریق حماس و حزب الله با جمهوری اسلامی ایران هم مرز شده ایم و خواب هلال شیعی که دشمنان پیشتر می دیدند و از آن می ترسیدند اکنون به ماه کاملی تعبیر و تبدیل شده است .
🔺 سرهنگ پاسدار سعید رشیدی در پایان سخنانشان خطاب به امت حزب اللهی و مردم همیشه در صحنه ایران گفتند : اما برادران من! این شهید بزرگوار تا زنده بود تا آخرین قطره ی خونش در راه اعتلای این نظام مقدس تلاش کرد و جنگید و مقاومت کرد تا زنده بود با زنده بودنش خدمت کرد و اکنون که شهید شده است با شهادتش غوغایی به راه انداخته و طوفانی بپا ساخته است و این همسبستگی و انسجام و اتحاد حاصل #خون_سردار شهید قاسم سلیمانی است که در بین کشورهای اسلامی و حتی جریان های سیاسی داخلی (و مخالف هم ) بوجود آورده است. امروز از پیر و جوان و زن و مرد همه بر این شهید گریه می کنند و از این فراق دلگیر می سوزند همه برای این سردار اظهار عشق و محبت می کنند.
✍️ به گزارش #پایگاه_خبری_تحلیلی_ورائوی، این مراسم با همت اهالی شهید پرور ورجوی، پایگاه های مقاومت بسیج شهید رجائی و شهدای ورجوی، حوزه مقاومت بسیج 5 کربلا، دهیاری و شورای اسلامی ورجوی، مساجد و هیات حسینی روستای ورجوی تشکیل شد.
▪️روستای ورجوی در استان آذربایجان شرقی و در 6 کیلومتری جنوب شهرستان مراغه قرار گرفته است. این روستا با تقدیم بیش از 62 شهید در 8 سال دفاع مقدس، شهید پرورترین روستای ایران اسلامی است. روستای ورجوی را روستای شهیدان و روستای جهاد و مقاومت نیز می نامند.
گفت و گوی اختصاصی با دبیر مدرسه راهنمائی ورجوی؛ یک مدیر جهادی در تراز انقلاب اسلامی؛ معلمی که در یکسال بیش از 5 نفر از دانش آموزانش شهید شدند؛ ایشان در این گفتگو از نحوه ی اعزام رزمندگان روستای ورجوی، ساخت یک پادگان نظامی در دزفول توسط بچه رزمنده های مراغه، ارسال کمک های مردمی اهالی روستای ورجوی به آبادان با ما سخن گفته اند. وقتی استاندار خوزستان از کارهای جهادی رزمندگان مراغه ای تعجب میکنند.
ایشان گلایه هایی هم از مسئولین بخاطر عدم رسیدگی به مشکلات روستای شهید پرور ورجوی دارند.
... با سلام؛ حاج آقا لطفا از روستای ورجوی برای ما بگوئید از زمان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی؛ و اینکه شهدای ورجوی از کجا اعزام می شده اند؟
بسم الله الرحمن الرحیم؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین؛ ضمن عرض خیرمقدم و عرض تسلیت به مناسبت عاشورای حسینی (ع) ؛ مقدم شما عزیزان را در روستای شهید پرور ورجوی گرامی میدارم؛ روستای ورجوی نزدیک به 63 نفر شهید و 70 نفر جانباز دارد.
در شهرستان مراغه تقریبا 19 نفر جانباز 70 درصد داریم که از این تعداد 5 نفر از جانبازانِ 70 درصد، از اهالی این روستا هستند.
اکثریت مردم روستای ورجوی در اول انقلاب خیلی زحمت کشیده اند و برای خاطر انقلاب اسلامی ایران هرروز از روستای ورجوی تا مراغه، این مسیر 6 کیلومتری را راهپیمائی و تظاهرات می کرده اند. در شهرمراغه هم اهالی ورجوی بیشتر مردم را به تظاهرات و راهپیمائی علیه نظام طاغوت تشویق و تحریک می کردند.
اهالی روستای ما یک مردم کم در آمدِ مستضعفِ انقلابی با اعتقادات بسیار قوی بودند؛ در آن زمان روستای ورجوی حدودا با 2000 نفر جمعیت 6 مسجد داشته است که نشانگر ایمان و معنویت اجتماعی مردم و علاقه ی به دین اسلام در روستای ورجوی بوده است. بنابراین انتظار این چنین انقلابی را می کشیدند و از دل این انقلاب را می خواستند.
عشق امام بود و دین اسلام و مملکت و ناموس مردم
بنده در سال 58 دبیر راهنمائی مدرسه این روستا بودم در کلاسم حدودا 25 نفر شاگرد داشتم. هر موقع یکی از این بچه ها که شهید می شدند و می آوردند در روستای ورجوی، باور کنید 5 -6 نفر دیگر به جبهه علاقه مند می شدند که به جبهه اعزام شوند. در همان سال 7 یا هشت نفر از شاگردان من به جبهه ها اعزام شدند و در همان سال هم شهید شدند. رزمندگان ورجوی عجیب علاقه به جبهه داشتند و اینها واقعا قدرتمند بودند. در لشگر ]همیشه پیروز[ عاشورا هم اکثر فرماندهان گردان ها و گروهان ها از بچه های روستای ورجوی بودند. بچه هایی نترس و غیرتمند ؛ دیندار و مذهبی؛ برای خاطر مملکت و دین و ناموس خودشان می خواستند جان خودشان را فدای این انقلاب اسلامی بکنند.
روی این اصل ما در این روستا شهید زیاد داشتیم و در آن موقع اکثراً پایگاههایی که در اینجا داشتیم فرماندهی و مرکزیت بسیج در شهرستان بوده و اعزام ها هم از مراغه بوده و تمامی روستاهای مراغه اکثراً نیروهایشان از طریق بسیج شهرستان مراغه اعزام می شدند به جبهه ها. روستای ورجوی نسبت به جمعیت آن زمان که در شرکت تعاونی روستایی آمار داشتیم حدودا 63 نفر شهید و 70 نفر جانباز و چند نفر هم شهید زنده (جانباز بالای70درصد) داشتیم. که برای این نظام هزینه کردیم. عشق امام بود و دین اسلام و مملکت و ناموس مردم.
حاج آقا اکثر این شهدای ورجوی سن شان زیر 30 سال هست خیلی ها هم زیر 20 سال هستند؛ در آن موقع خانواده های این بچه ها با رفتنشون مخالفت نمی کردند؟
نه خیر! اصلا! خلاصه پسر هر چه یاد بگیرد از پدرش یاد میگیرد. وقتی پدر هر روز می رفت به تظاهرات و مسجد و بسیج و ... پسرش هم قهراً بدنبال پدرش همان راه را می رفت. اما الان شاید وضعیت متفاوت تر از آن زمان باشد...امروز شاید پدر یک چیزی بخواهد و پسرش آن راه دیگری را انتخاب کند. در آن زمان حکم فرمائی با پدرخانواده بود و پسرها عقیده به پدر داشتند. و آن عقیده ای که ما آن روزها داشتیم شاید الان دیگر آن عقیده نباشد؛ در آن زمان اکثر همین پدر و مادرها خودشان پسرهایشان را به جبهه ها اعزام می کردند و هزینه های جنگی فرزندانشان را هم خودشان تامین می کردند.
من خودم چندین بار با ماشین اداری که داشتم از وسائل این روستا جمع کردیم و برای بچه های خرمشهر و آبادان که در آنجا مردم هم زیاد نمانده بود بخاطر جنگ، و بسیج و پایگاهش واقعا مظلوم مانده بود وسائل و آذوقه بردیم. یک موقع ما رفتیم آنجا به ما گفتند خیلی ها آمدند و قول دادند ولی چیزی نیاوردند و رفتند؛ ما آمدیم اینجا و دو ماشین وسائل از این روستا و مراغه جمع کردیم و بردم آبادان. هرچه که نیازشان بود. وسائل برقی و پوشاک و پتو و ... و بعد از آن هم تا آخر جنگ با هم دوست شدیم و رفت و آمد هم داشتیم.
بنده حدودا 3 -4 سال در دزفول بودم و پادگان دزفول را خودم ساختم. فرمانده لشگر آن موقع آمد مراغه و جلسه ای داشتیم در منزل امام جمعه وقت. گفتند تنها لشگری که پادگان ندارد لشگر عاشوراست و بقیه برای خودشان پادگان ساخته اند. ما هم تعصباً ساخت این پادگان را قبول کردیم. فرمانده لشگر آن موقع گفت من به اکثر این شهرستان ها سفرکرده ام و این مسئله را مطرح کرده ام اما کسی حاضر به همکاری نشده است ؛ ما چون یک بچه روستایی بودیم این ماموریت را قبول کردیم. بعدا با مسئولین وقت در مورد آمادگی ما صحبت کرده بودند که یک نفر از مراغه هست که بیاید خوزستان و این پادگان را بسازد. آن ها هم یک جلسه ای گذاشتند که با آقای ذاکری بروید و منطقه را بگردید. ما هم با آنها رفتیم منطقه و بعد از یک هفته که در منطقه بودیم و مشکلات رزمندگان را برایشان گفتیم و این پادگان را نشان دادیم گفتند که ما آنجا نمیتوانیم بیاییم ولی وسائل و تجهیزات به شما می دهیم.
نامه تقدیر ستاد لشگر 31 عاشورا از علی ذاکری ورجوی در امر احداث پادگان
ما هم از روستای ورجوی و مراغه نیرو بردیم و کار را شروع کردیم. 18 تا گردان زیرزمینی با ظرفیت 400 نفره ساختم. یک انبار مهمات بتن آرمه زیر زمینی ساختم. و یک حمام بزرگ ساختم که در عرض یک ساعت 400-500 نفر می رفتند دوش می گرفتند. خیابان کشی و درخت کاری و معابر و آثار های دیگر ساختیم و در این کار موفق هم شدیم. بنده آن موقع 50 نفر از این روستا و شهرستان نیرو بردم به منطقه و آن حمام بزرگ را در عرض 20 روز ساختم. خدا شاهد است آن موقع ما دوروز و یک شب کار میکردیم و یک شب می خوابیدیم. در عرض بیست روز یک حمام ساختیم که استاندار خوزستان آمده بود و تعجب می کرد از اینکه ما آن حمام بزرگ چند صد نفری را در عرض بیست روز ساخته باشیم.
الان روستای ما گرفتار هست و مشکلات زیادی دارد.
خلاصه روستای ما در زمان جنگ خیلی زحمت کشید برای این انقلاب ولی ما از طرف مسئولین آنچه که وظیفه شان بود برای این روستا خدمت کنند واقعا کم لطفی کردند و این نظر ماست. و اکثر کارهایی که در آن زمان انجام گرفت در این روستا مردم خودشان کردند مثل همین آبیاری فاضلاب روستای ورجوی. پول این کارها را مردم خودشان از طریق خودیاری داده اند و مدیریت آن را بنده یا دوستان دیگر کرده ایم. و اکثر این کارها از دست خودشان آمده است. خلاصه آنچه انتظار می رفت از دولت که برای این روستا بعد از جنگ کار کند نشد؛ و یا ما نتوانستیم صدایمان را به گوش مسئولین برسانیم. الان روستای ما گرفتار هست و مشکلات زیادی دارد. بیکاری زیاد دارد. درآمد کشاورزی در این روستا کفاف زندگی مردم و باغداران را نمی دهد و افرادی که از نظر مالی توانمند می شوند از روستا مهاجرت می کنند. حالا افراد زیادی داریم که ثروتمند و صاحب مقام هستند ولی الان دیگر روستای ورجوی را نمی شناسند حتی از روستای ورجوی مسئولین زیادی هم در شهر داشتیم ولی کسی قدم نگذاشت در این روستا تا مشکلی از این برادر ها را حل بکند. همه شان رفتند به خیال خودشان به غیر از بنده که]...[ در این روستا هم متاسفانه کارهای صنعتی هم انجام نشده است.
حاج آقا اهالی روستا مخصوصا جوانان ورجوی چقدر با شهدای روستاشون آشنا هستند؟
حالا اینکه بشناسند یا نشناسند یک نفر باید باشد که به این جوانان روستا یاد بدهد. این ها که شهید را ندیده اند الان نسل جدید ما شهید ندیده اند که! انگیزه شهید را نمی دانند. از کتاب ها میخوانند. این وظیفه رسانه ها و نهاد هاست که بیایند و ترویج شهادت را به اینها یاد بدهند، بگویند و بفهمانند که در ما چه بود؟ وقتی بچه ها می رفتند مثلا می دیدند در دهلران از یک خانواده فقط یک نفر پیرمرد 90 ساله مانده و بقیه را عراقی ها اسیر گرفته اند یا وقتی ما میرفتیم خرمشهر میدیدم که عراقی ها آمده اند و پیرمردها را یک طرف و دخترها را یک طرف تقسیم کرده اند ...؛ گرفتار بعضی مسائلی بودیم که ناگفته مانده است در جنگ، وقتی بچه ها می رفتند و آنجا این مسائل را می شنیدند و می آمدند به بچه های دیگر در روستای ورجوی نقل می کردند این ها می رفتند جبهه به عشق همان حرف ها به خاطر غیرتی که برایشان ایجاد می شد.
ما آن حال و هوایی که از شهدا داشتیم نتوانستیم نگه داریم الان هم به فراموشی دارند سپرده می شوند. ما گرفتار این روزگار هستیم و آن وظیفه ای که باید را نتوانستیم انجام بدهیم. آن تنور گرم شهادت را نتوانستیم برای این جوانان نگه داریم... بیکاری الان داد می زند و اقتصادمان زندگی این مردم را فلج کرده است.
حاج آقا شما گفتید که در سال های اول جنگ خودتان معلم بودید؟ از نحوه شهادت این بچه ها، یا جبهه رفتنشون یا روحیه ای که داشتند خاطره ای دارید ؟
من عرض کردم خدمت شما این بچه هایی که در کلاس بودند اگر به تاریخ شهادت این ها نگاه بکنی در عرض آن 8 سال جنگ تحمیلی سالانه در روستای ورجوی حدودا 8 یا 9 نفر شهید شده اند. اکثراً هم بچه محصل بوده اند اینها؛ خلاصه وقتی اینها می رفتند مدرسه و یکی از دوستانشون به طریق پایگاه میرفت جبهه و شهید می شد 5-6 نفر دیگر با هم صحبت می کردند و در پایگاه ورجوی ثبت نام می کردند. خودشان را وارد پایگاه می کردند تا به خاطر احترامی که به اون دوست شهیدشون در جامعه برای او قائل بودند بروند و شهید شوند و راه آن دوستشان را ادامه بدهند.
من نظرم این هست که اون بچه ها با شهادت دوستانشون ]بیشتر به جبهه ها اعزام می شدند[ من یادم هست که در روستای ورجوی یک نفر بنا بود ]که شهید شد[ کار می کرد وقتی یک شهید آوردند بالای دیوار که کار میکرد اون وسائل بنایی را انداخت زمین و گفت بعد از این هرکس در روستا بماند بی غیرت است. این بچه ها وقتی این حرفها را می شنیدند یا می دیدند که دوستانشون شهید شدند مشکل بود برایشان ماندن در این روستا. درکش الان برای ما خیلی مشکل هست. ولی آنها وقتی شهید را در این روستا میدیدند خودشان می خواستند که بروند و جبهه را ببینند.
من یک عموزاده داشتم با خودم برده بودم دزفول ؛ یک مقدار کار کرد کلاس هفتم بود وقتی برگشت به روستای ورجوی یک ماه ماند چون حال و هوای جبهه را دیده بود بعدا به من خبردادند که علی از طریق بسیج برگشته جبهه و رفت و شهید شد. این ها خودشان علاقه مند می شدند که خودشان بروند و جبهه را ببینند و دوستانشان ملحق شوند. از شهادت هم کسی نمی ترسید. یعنی من به این مسجد و عاشورای حسینی قسم یک دفعه به خیالم هم نیامد که می میرم یعنی عاشق این بودیم که بمیریم هم مرده ایم.
مردن و شهید شدن هیچ تاثیری در جسم و روح ما نداشت. ما سال 63 آخرین ماه بود که در فاو – جزیره مجنون بودیم جمعه بود باور کنید بیش از 100 بار ما را بمباران کرده بودند و ما یکبار هم به ذهنمان خطور نکرد که می میریم و شهید می شویم. جهنم بود آنجا! بچه ها خیلی قدرتمند بودند اصلا کسی بترسد که نمی تواند برود آنجا! (شهید بشود). آن موقع همه به عشق این نظامِ انقلابیِ ایده آلِ اسلامیِ کار می کردند و می گفتند مشکلات اجتماعی و آخرتی ما حل خواهد شد. ولی متاسفانه عملکرد ما مسئولین آنچنان که باید آن تنور گرم شهادت را نتوانست برای این جوانان نگه دارد.
حاج آقا اکثر بچه های روستای ورجوی خانواده شون کشاورز بوده اند؟
تمام بچه هایی که از روستای ورجوی شهید شده اند شما خیال بکنید که یک نفری دستش به دهنش می رسید و یک چیزی داشتند، نداشته اند؛ همه شان از خانواده های کشاورز و مستضعف بوده اند. خیال نکنید که از یک خانواده مرفه بوده اند. آن هایی بودند که به قرآن قسم پدر هاشون نماز صبحشان را در باغ می خواندند و کار و کشاورزی می کردند و شب هم نماز را در باغ می خواندند و می آمدند خانه. و مادران این شهدا هم پابه پای پدران این شهدا کار می کردند. آن موقع ما برای درس خواندن پیاده می رفتیم مراغه و می آمدیم ورجوی. وضعیت بچه ها از نظر مالی خوب نبود که. آن موقع شاید 5-6 نفر در این روستا دیپلم بود. نان مان را می گذاشتیم توی یک دستمال و کتابهایمان را برمی داشتیم و پیاده می رفتیم مراغه در یک مدرسه دوشیفته درس می خواندیم و وضعیت مالی ما طوری بود که نمی توانستیم یک چای از مغازه ای چیزی تهیه بکنیم و این نان را بخوریم. اکثر شهدای ورجوی از این خانواده ها به بار آمده اند. آنهایی که دستشان به دهنشان می رسید با جبهه اصلا کاری نداشتند. آنها اعتقادی به نظام و انقلاب نداشتند، تازه به ما نیش خند هم می زدند.
شما احتمالا حاج آقا سیدرضا پاکدل رو بشناسید؟
سید رضا! بله؛ این سید بزرگوار واقعا آبروی این روستای ما بود فردی بود متعهد و دیندار و از خدا بترس؛ آن چه که داشت، سید بود به پیغمبر احترام می گذاشت. آبروی پیغمبر را نمی برد. ما برای این سید خیلی علاقه داشتیم. آقایی بود واقعا خداشناس و دیندار و ما به همه چیزش اعتقاد داشتیم و دوستش داشتیم. ما اینقدر این سید را میشناختیم. در انقلاب هم ایشان همیشه با ما بودند و از خیلی از روحانی ها هم باسواد بودند و از جمله افرادی بودند که جلو دار این راهپیمائی ها بودند.
شما از بچه هایی که دیده اید و رفتند و برنگشتند و کسانی که در آینده این حرف های شما را خواهند شنید چه پیامی یا توصیه ای برای جوانان این روستا یا چه خواهشی دارید؟
جوان ها باید راهی که انتخاب می کنند، خودشان برای خودشان انتخاب بکنند. آنچه که شهدا برای خودشان انتخاب کرده بودند یک چیز دیگری بود] آن را ما در جوانان خودمان باید نهادینه کنیم.[ اولا آن جوانی که ما الان تربیت می دهیم آنچه که شهدای ما داشتند باید در ژن این جوان امروزی هم باشد. متاسفانه ما آن جوانانی که تربیت داده بودیم آن زمان شهید شدند اما الان آن تنور گرم شهادت را که می باید گرم نگه می داشتیم ما برای این جوانان نتوانستیم... و توصیه بنده هم باید یک مقدمه ای داشته باشد و برای آن توصیه یک زمینه سازی لازم است و آن زمینه هم این است که ما برای این جوانان یک آسایشی بوجود بیاوریم... برای توصیه های ما هم شاید جوانان تا سن بلوغشان گوش شنوا داشته باشند اما بعد از آن باید به نیازهای اجتماعی و مالی جوانان و نیازهای روزمره و کار و اشتغال جوانان توجه بکنیم و آن نیازها را تامین بکنیم. نظر بنده این است که اول باید زیربنای فرهنگی و مالی را برای این جوانان تامین بکنیم بعدا حرفمان را برایشان بزنیم. به نظر من ما بدون تامین این نیازها نمی توانیم نتیجه ای بگیریم.
بسم الله النّور وَ تَعاوَنوا عَلی البِرّ وَ التَّقوی
احتراما پیرو نامه شماره 8314/9990 مورخه12/06/1398 شبکه تلوزیونی مستند سیما جهت ساخت قسمتی دیگر از مجموعه مستند نور در روستای شهید پرور ورجوی به استحضار عموم مردم عزیز می رساند که این مجموعه پس از طی مراحل ضبط و تصویر برداری های اولیه از روستای ورجوی ، نیازمند استفاده بیشتر از آثار بجای مانده از دوران انقلاب اسلامی ایران و 8 سال دفاع مقدس من جمله نامه ها، یادداشت ها، تصاویر و فیلم های آرشیوی موجود از شهیدان، رزمندگان، ایثارگران، آزادگان، جانبازان و سایر تصاویر عمومی از روستای ورجوی که گویای مجموعه خاطرات دهه 50 در روستای ورجوی است، می باشد.
لذا از عموم اهالی ورجوی و مردم شریف مراغه علی الخصوص خانواده های محترم و معظم شهدا، پاسداران، جانبازان، ایثارگران، آزادگان و همرزمان شهدای ورجوی مراغه و همچنین نشریات محلی و رسانه های اجتماعی، آرشیو واحد های فرهنگی هیئات حسینی و پایگاه های مقاومت بسیج خواهشمندیم در صورت داشتن هر گونه تصاویر و فیلم های آرشیوی موجود از روستای ورجوی ما را در ساخت این مستند تلوزیونی و همچنین در حفظ و نشر این آثار ارزشمند و گنجینه های معنویمان یاری فرمایند.
یادآور می شود به منظور ارج نهادن به تلاش شما سروران گرامی، به بهترین و قدیمی ترین آثار دریافتی به قید قرعه هدیه ای از طرف پایگاه خبری تحلیلی ورجوی اهداء خواهد گردید.
شایان ذکر است که نظر به اهمیت ساخت این مستند از دومین روستای پُر شهید ایران و اندک فرصت باقی مانده جهت جمع آوری آخرین آثار موجود از دهه 50، مربوط به روستای شهید پرور ورجوی، لازم است که هر یک از شما عزیزان و سروران گرامی مطالب خود را از طریق شماره های تماس یا لینک های ذیل برای ما ارسال فرمائید.
شهادت طلبی جوانان ورجوی در دهه 57، پای مجموعه مستند نور در شبکه مستند صدا و سیما را به روستای ورجوی کشاند. روستای ورجوی، دومین روستای پر شهید کشور و اولین روستایی است که بیش از میانگین کل کشور شهید دارد.
مهدی فارسی کارگردان مجموعه مستند نور :میخواهم تصویری از روستای ورجوی ارائه بدهم تا هویت جهادی، انقلابی و شهادت طلبی جوانان آن معلوم شود.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ورجوی، گروه تولید مجموعه مستند نور شبکه مستند صدا و سیما دو روز قبل از عاشورای حسینی علیه السلام در روستای شهید پرور ورجوی به ساخت قستمی دیگر از مجموعه 30 قسمتی مستند نور پرداختند.
در این مجموعه که به روایت زمانی زندگی برخی شخصیت های قرآنی پرداخته می شود، قصه ی 61 شهید روستای ورجوی بازگو کننده ی عینی معروفاتی است که خداوند سبحان در قرآن کریم با مفاهیمی چون جهاد و شهادت از آن یاد کرده است.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ورجوی این گروه مستند ساز، در طی 4 روز برنامه کاری مداوم به ضبط و تولید بخش هایی از این مستند و تصویر برداری از مزار شهدای ورجوی، معبد مهر ورجوی، باغ های سرسبز روستا، هیئات حسینی ورجوی، و دیدار با پدران و مادران شهید در روستای ورجوی پرداختند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ورجوی همچنین در این مستند تلوزیونی گپ و گفت و گویی نیز با پیک شهید مهدی باکری و یکی از فرماندهان جهادی دوران 8 سال دفاع مقدس که در روستای ورجوی زندگی می کنند، انجام گرفت.
مستند «نور» در سی قسمت ۳۰ دقیقهای در شبکه مستند تولیدشده و نگاهی دارد به زندگی افرادی که قرآن و مفاهیم قرآنی در زندگیشان جاری و ساری است.
در حالی برگزار شد که دهیاری و شورای اسلامی روستای ورجوی #انتقادات و #گلایه هایی را درخصوص نحوه عملکرد این پایگاه خبری پس از روی کار آمدن شورای ششم داشتند
#شفافیت_مالی و گزارش تفصیلی درآمد ها و هزینه های روستا و نحوه دخل و خرج آن که برای اولین بار و پس از تأسیس نهاد دهیاری و شورای اسلامی در روستای ورجوی جهت آگاهی یافتن اهالی شریف روستا و مطلع شدن از عملکرد مالی این نهاد عمومی گزارش می شود
# جمعه هفتم اردیبهشت 97، دهیاری و شورای اسلامی ورجوی، همان طور که در زمان برگزاری انتخابات برای مردم قول ارائه گزارش عملکرد مقطعی خود را داده بودند خلاصه ای از اهم فعالیت های انجام گرفته توسط این نهاد را به شرح ذیل ارائه دادند.
وَرائوی به معنای خانه خورشید است. که از زرّادخانه دژخیم (رضاخان)، وَرجُوی بیرون آمده است. مِهرابه، معبد خورشید قبل از ادیان توحیدی در این روستا قرار دارد. « وَر » در زبان آن دوره به معنای خورشید بوده است. و « ائو » به معنای خانه؛
آئین مهرپرستی قبل از آئین توحیدی، در ایران از جمله در روستای ورائوی (مراغه) ظهور کرده و نشان از معرفت و یکتاپرستی نیاکان این سرزمین دارد.
✍️ پایگاه خبری تحلیلی« وَر-اُئوی » با شماره مجوز 85312 ثبت شده در سامانه جامع رسانه های کشور همگام با گسترش صنعت ارتباطات در فضای سایبر و تاثیر گذاری این پدیده ی فراگیر در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی افراد جامعه، در محیط های شهری و روستایی، و همراستا با فرامین و رهنمودهای امام خامنه ای عزیز (مد ظله العالی) و در ذیل فرمان #آتش_به_اختیاری ایشان به فعالین حوزه های فرهنگی در تیر ماه 1389 فعالیت خود را آغاز کرد.
✍️ هدف اصلی از راه اندازي اين پایگاه خبری، ايجاد مرجعي براي اطلاع رساني، تنویر افکار عمومی (#روشنگری و جهاد تبیین)، انعکاس و پیگیری مشکلات مردمی است.
آدرس ما در شبکه های اجتماعی: تلگرام : varjovi@ سروش: varjovi@ اینستاگرام: @varovi_ir