✍ به گزارش پایگاه خبری ورائوی رئیس هیئت الزهرای ورجوی گفت: با تامین یک سوم کمک هزینه آزادی یک زندانی غیر عمد در مراغه، مقدمات آزادی این زندانی فراهم شد.
گفت گوی اختصاصی پایگاه خبری وَرائوی با مهندس یوسف زاده ورجوی، تولید کننده نمونه گل و گیاه در استان آذربایجان شرقی
بنده حسین یوسف زاده متولد 1348 و در کوچه شهید دهقان در روستای ورجوی متولد شده ام. دوره کارشناسی خودم را در دانشگاه شهید چمران اهواز گذراندم و سپس در رشته مهندسی کشاورزی و گرایش تولید گل ها و گیاهان زینتی از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران تمام کرده ام.
در اینجا مشغول پرورش گل ها و گیاهان فضای باز هستیم. فعلا توانسته ایم 32 گونه ی گیاهی را که در فضای سبز کاشته می شود...
گفت و گوی اختصاصی پایگاه خبری ورائوی با نادر امین دوست؛ عضو سابق شورای اسلامی روستای ورجوی
این به شعور و نظر مردم ورجوی توهین کردن هست. ثمره و عملکرد آن هم می شود این وضعیت! که امروز مشاهده می کنید. مثلا اهالی فلان روستای مراغه بیایند در روستای ورجوی رای بدهند عملکرد آن رای، می شود وضعیت امروز روستای ورجوی!!! که مشاهده می فرمائید.
... سرمایه داران روستای ما هر وقت دستشان به دهنشان رسید از روستا رفتند. یک وقت در شهر در جلسه ای بودم که یکی از سرمایه داران روستای ورجوی نیز از عقب ماندگی روستا گلایه می کرد ...
عقد تفاهم نامه همکاری میراث فرهنگی و دهیاری ورجوی برای احیای معبد تاریخی مهر
✅ به گزارش روابط عمومی فرمانداری ویژه شهرستان مراغه، مدیرکل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی روز سه شنبه در آیین افتتاح این سمن سرا گفت: این مجموعه فرهنگی و اجتماعی به همت سازمان های مردم نهاد این شهرستان و به منظور ایجاد فرهنگ و زمینه برای بهره برداری و صیانت از آثار فاخر فرهنگی و تاریخی این خطه راه اندازی و تاسیس شده است.
حمزه زاده افزود: این سمن سرا برای اولین بار در آذربایجان شرقی و به منظور احیا و شناساندن جایگاه بزرگ مراغه به عنوان یکی از کهن شهرهای تاریخی کشورمان ایجاد شده است.
وی ادامه داد: معرفی آثار تاریخی، طبیعی و ظرفیت های گردشگری مهم ترین رویکرد در ایجاد سمن سراها و بهره گیری از ظرفیت سازمان های مردم نهاد در این بخش است.
وی با بیان اینکه در سال های اخیر اقدامات مناسبی برای احیای آثار تاریخی در این شهرستان نشده است، اضافه کرد: باید در کنار رویکرد حفاظتی و مرمت آثار تاریخی، کارکردهای اقتصادی و فرهنگی این آثار مورد توجه قرار گیرد.
وی گفت: سرمایه گذاری و بهره گیری از ظرفیت سمن ها و نیز جلب مشارکت های بخش خصوصی، می تواند زمینه ساز رشد و رونق بخش میراث فرهنگی و گردشگری در این منطقه شود.
وی با اشاره به رویکرد حمایتی دولت تدبیر و امید از صنعت گردشگری افزود: براساس مصوبه هیئت دولت، تمامی دستگاه های دولتی، اجرایی و خدمات رسان ملزم به تخصیص اعتبار برای حفاظت و نگهداری از آثار ترایخی در اختیار نهاد خود هستند و باید در این زمینه اهتمام داشته باشند.
وی اضافه کرد: همچنین در این راستا، میراث فرهنگی آمادگی دارد، بهره برداری از آثار تاریخی و طبیعی را با رعایت ضوابط و قوانین در اختیار بخش خصوصی قرار داده و از مشارکت های مردمی برای صیانت از آنها بهره مند شود.
👈 معاون استاندار آذربایجان شرقی و فرماندار ویژه شهرستان مراغه نیز گفت: با توجه به ظرفیت های بزرگ تاریخی و گردشگری این شهرستان، سمن ها نقش مهمی در معرفی آنها و فرهنگ سازی برای صیانت از این داشته های فاخر دارند.
سیدعلی موسوی افزود: مراغه با برخورداری از ظرفیت های تاریخی و طبیعی، از زمینه های مساعدی برای گردشگری و جذب سرمایه گذار در این بخش بهره مند است.
وی ادامه داد: رسالت اصلی سمن ها علاوه بر ایجاد زمینه برای حفظ آثار تاریخی، فرهنگ سازی و اطلاع رسانی در خصوص رونق گردشگری است.
وی با اشاره به عقد تفاهم نامه همکاری میراث فرهنگی و دهیاری ورجوی برای احیای معبد تاریخی مهر اضافه کرد: این تفاهم نامه می تواند زمینه ساز احیا و صیانت از این اثر ارزشمند تاریخی در این شهرستان شود.
به گزارش روابط عمومی فرمانداری ویژه شهرستان مراغه، در این آیین تفاهم نامه همکاری میراث فرهنگی و دهیاری ورجوی برای احیای معبد تاریخی مهر به امضای بخشداری مرکزی، دهیاری ورجوی و میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی رسید.
شرکت کاوه سودای مراغه به عنوان فرزند اول ایران در تولید کربنات سدیم از بدو تولید با مشکل مواجه بوده و مانند فرزند معلولی که نیاز فوری به جراحی و درمان داشته هرگز مداوا نشده است و آثار زخم های کهنه و عفونت های حاد و دوره این فرزند معلول همچنان معلوم و باز بوده ولی بازهم به جای آسیب شناسی و کنترل منشآ و منبع فعال آلودگی؛به پوشش زخم های باز آن با بانداژآلوده فکر می شود...
💢 #تبریز-ایرنا- پیشکسوت، رزمنده و هم رزم شهید #مهدی_باکری گفت: به دلیل خلاقیتهایی که از خود نشان میدادم، آقا مهدی به من لقب قربان طلا داده بود.
✍ #قربانعلی_غنی_دل_ورجوی ، اهل روستای ورجوی شهرستان مراغه با ۹۸ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس، روز دوشنبه در گفت وگو با خبرنگار ایرنا، اظهار داشت: لقب «قربان طلا» را آقامهدی به خاطر خلاقیت هایی که در عملیات انجام می دادم، روی من گذاشت؛ او اعتقاد عجیبی به ابتکار عمل جوانان داشت.
💠 وی وقتی از شهید مهدی باکری حرف می زند، به فکر فرو می رود و ادامه می دهد: آقامهدی حماسه هایی به وجود آورد که دریایی بود برای خودش؛ آقامهدی موجی بود که آمد و رفت و دیگر همتایی برایش نخواهد آمد
💢 گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی:
✍ ماجرای #ماموریت حاج احمد متوسلیان به رزمنده قربان غنی دل ورجوی و انفجار پمپ بنزین عراقیها
🔺...غنی دل به خاطراتی از احمد متوسلیان نیز اشاره کرد و گفت: من مدت ۱۳ ماه با ایشان همکاری کردم و یکی از خاطراتم مربوط به پمپ بنزینی است که در منطقه سیدصالح عراق وجود داشت و حاج احمد گفته بود که اگر این پمپ بنزین منفجر شود و سوخت گیری عراقی ها به تعویق افتد، عملیات دیرتر شروع می شود و ما آمادگی برای انجام عملیات خواهیم داشت؛ من به تنهایی عازم آن منطقه شدم؛
📌 در قرارگاه مرزی ایران گفتند که کجا می روی، خاک عراق است. گفتم من تلفنچی هستم و ۲۰۰ متر پایین تر کمین می گذارم و برمی گردم چون احتمال نفوذ ستون پنجم دشمن زیاد بود، من اصل عملیات را نگفتم و از مرز رد شدم و به طرف پمپ بنزین حرکت کردم.
🔺 وی افزود: مقدار ۶۵۰ گرم «تی ان تی» همراه خود داشتم که آن را سه قسمت کردم و در سه مخزن بزرگ جاسازی کردم و سیم کشی کردم، از مخزن سوم در حال بیرون آمدن بودم که توسط عراقی ها که تعدادشان ۶ نفر بود، دستگیر شدم و کتکم زده و در انباری دست و پایم را بسته و زندانی کردند؛ آن موقع فصل خرماپزان بود و در انبار ظرف های شیره خرما (دوشاب) که حلبی بودند، وجود داشت و درشان باز بود، خودم را به هر زحمتی بود به ظرف های فلزی رسانده و دست و پایم را باز کردم و از انبار با احتیاط بیرون آمدم.
✍ غنی دل که با نقل این خاطره هیجان زده شده بود، ادامه داد: عراقی ها در فاصله ۸۰ متری از انبار نشسته بودند و تلویزیون تماشا می کردند، متوجه من نبودند و فکر نمی کردند بتوانم فرار کنم؛ به سمت «تی ان تی» هایی که جاسازی کرده بودم، رفتم و با ایجاد جرقه پمپ بنزین را منفجر کردم و خودم در مخفیگاهی که روز قبل با ناخن هایم کنده بودم، مخفی شدم، کمتر از چند دقیقه عراقی ها به محل رسیدند و دنبال من می گشتند و من به مدت دو روز در مخفیگاه ماندم، در آن موقع به مرگ و اسیر شدن اصلا" فکر نمی کردم، فقط به این فکر می کردم که پیش حاج احمد شرمنده نشوم.
🔹وی افزود: بعد از چهار روز که از قرارگاه خارج شده بودم، دوباره به آنجا بازگشتم، حال من را به قرارگاه راه نمی دادند و اسم شب می خواستند، اما به هر زحمتی بود با مسئول شان صحبت کرده و قانع شان کردم که من نیروی خودی هستم، بعد به وسیله قاطر به سمت مقر حرکت کردم، از مسیر کوهستانی صعب العبور رد شده و پیش حاج احمد متوسلیان رفتم و به محض دیدن من از موفقیت آمیز بودن عملیات تشکر کرد و گفت: انفجار پمپ بنزین باعث شد که عملیات عراقی ها در جوار کوه های کانی مانگا ۱۵ روز به عقب بیفتد و ما بتوانیم امکانات فراهم کنیم.
✍ این رزمنده ۸ سال دفاع مقدس که مردی باوقار، خجالتی و استوار نشان می دهد، با اینکه تمایلی به زیاد صحبت کردن درباره آن دوران ندارد، اما با خوشرویی از ما استقبال کرد و گفت: از ما گذشته، الان دیگر از دست من کاری برنمی آید، من فقط در مورد جنگ می دانم؛ من تخصص تفسیر و توضیخ کامل ۱۲۵۲ کیلومتر مرز ایران و عراق را در نقشه دارم.
🌤 #خورشید من ! برآی ؛ که وقت دمیدن است. ✍️ اهداء ۱۰۰ بسته معیشتی به ۱۰۰ خانواده ی عزیز نیازمند در روستای ورجوی
🌱 همزمان با شب میلادِ یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی موعود (عج) ، صد بسته معیشتی در روستای شهید پرور ورجوی در قالب طرح مِهر مهدوی بین خانواده های کم درآمد روستا توزیع شد.
🔸 به گزارش پایگاه خبری ورجوی این بسته ها شامل برنج، روغن، مرغ، ماکارونی، سویا، چای، نخود و صابون ضد عفونی کننده بود، که توسط خیرین روستا و #گروه_جهادی_جوانان_ورجوی تهیه و توزیع گردید.
《۲۰ فروردین ۱۳۹۹》
📡 پایگاه خبری ورجوی | @varjovi| www.varovi.ir
📌 گروه جهادی جوانان روستای ورجوی، ضمن آرزوی قبولی طاعات و عباداتِ شما سروران گرامی و تقدیر و تشکر از خیرین بزرگوار روستای ورجوی و دیگر حامیان مالی، به اطلاع می رساند، دومین مرحله توزیع بسته های حمایتی-معیشتی همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان در روستای ورجوی با همت گروه جهادی جوانان روستای ورجوی توزیع خواهد شد. / ان شاء الله
پنجمین مرحله توزیع بسته های غذایی و مواد بهداشتی نیز با همت پایگاه مقاومت بسیج شهدای ورجوی همزمان با سالروز ولادت امام عصر(عج) انجام گرفت.
توزیع 100 بسته حمایتی معیشتی توسط خیرجوان ورجوی و مدافع سلامت، مهندس رضا گروسی با همکاری کانال رسانه ورجوی؛ همزمان با سالروز ولادت امام مهدی (عج) در روستای شهید پرور ورجوی
روایت رزمنده ی 15 ساله ی روستای ورجوی از عملیات بدر سال 63
خاطره ی اولین اعزام و شهادت شهید داود سالارخانی ؛ زخمی شدن آقامهدی باکری؛ نجات یک رزمنده زخمی و دیدار با فرمانده سپاه؛
شهید داود سالار خانی ورجوی ؛ بالا سمت چپ
توصیف : 4 سال از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران گذشته است و ما در سال 63 هجری شمسی و در روستای ورجوی روزگار می گذرانیم. ده ها نفر از شیفتگان اسلام در بلاد و روستاها پای در مکتب خمینی نهاده و عازم جبهه های نبرد شده اند؛ روستای ورجوی سال های پُر خون و غصه ای را پشت سر نهاده است. چند سالیست که آتش جنگ، صدای جواد پاشانژاد را در دل روستا خاموش کرده و اکنون کسی از سر بریده ی قربانعلی نجد ورجوی، ندای لبیک یا خمینی را نمی شنود. محسن پرویزی، اسماعیل بهروز نژاد، مجید رشید آذر و ابراهیم اقبالی سال هاست که شهید شده اند! جعفرخاکپای، صمد پاشانژاد و محسن اقبالی آن هم بازی دوران کودکی و رفیق جبهه های نبرد دیگر در میان اهالی نیستند. حتی پیکر بی جان و آغشته به خون زلفعلی تقی زاده، بایرام جعفری، محمد علی راشدی، حمید اکبریان، غلامحسن حیدری و علی افشاریان هنوز به روستا نیامده است و در میان خاک های نرم و سوزان شلمچه و اندیمشک و شمال فکه و دهلُران آفتاب می خورند.
اما اینجا ! در همین روستا.. که مردم بی منّت، نان دستشان را می خورند مادران، هر روز کوچه های تنگ امیدشان را به یُمن آمدن رزمنده ی کوچکشان آب می پاشند و امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء می خوانند... سایه ی جنگ، عجیب بر آسمان این روستا رخنه کرده است و می کُشد هر آنکه را که « هیهات من الذله» سر می دهد. دانش آموزان روستا یکی پس از دیگری سر از مکتب عشق در می آورند و نماز خون را اینبار در قربانگاه کربلای سال 63 هجری شمسی می خوانند؛ چهار سال از نبرد حق و باطل گذشته است و ما در سال 63 هجری شمسی در این روستا با مردمانی بی بضاعت و کشاورز روزگار می گذرانیم. داغ 36 نفر از جوانان، قامت بلند پدرانشان را همچون کمانی خَم و مادران کارکشته شان را داغدار شهادت خود کرده است... ده ها نفر از شهدای سال های 64 و 65 و شصت و ششِ روستای ورجوی، هنوز در صف منتظران وصال عشق و جرعه نوشان حیات ابدی اند...
اینجا سال 63 هجری شمسی است و حسن عزیزی، ابراهیم احسانی، علیرضا سعادت و تقی پهلوانی هنوز 14 سال دارند و شاید هنوز به سن تکلیف هم نرسیده اند تا اینکه بخواهند عازم جبهه های نبردِ حق علیه باطل هم بشوند..
***
... یکی از همرزمان شهدای این روستا هستم. بنده اکثرا در مناطق جنگی کردستان بوده ام. می خواهم یک خاطره ای از عملیات بدر سال 63 برایتان روایت کنم. درعملیات بدر با دو نفر از شهدای روستایمان، شهید داود سالارخوانی و شهید عادل ذاکری با هم بودیم. در سال 63 با داود سالارخانی از تبریز به اهواز اعزام و در لشگر 31 عاشورا وارد گردان امیرالمؤمنین شدیم. 4 ماه در گردان خدمت کردیم و پس از آن عملیات بدر شروع شد.
اشاره : عملیات غرور آفرین بدر در 20 ام اسنفد سال 63 در منطقه هورالهویزه در شرق دجله با هدف دستیابی به جاده العماره بصره و تسلط بر شرق دجله همراه با انهدام نیرو با حضور گسترده یگان های سپاه و بسیج با همکاری ارتش جمهوری اسلامی ایران انجام شد که طی آن تنی چند از سرداران رشید سپاه اسلام از جمله شهید آقا مهدی باکری جان خود را فدای اسلام و ایران عزیز کردند.
شهید عادل ذاکری ورجوی فرمانده گروهانمان بود و از فروردین سال 61 با جبهه و جنگ آشنایی داشت. در عملیات بدر، من و داود سالارخوانی با هم بودیم. شب 20 ام, عملیات بدر در جزیره مجنون شروع شد... شب بود. وارد منطقه عملیاتی و سوار قایق شدیم موقعی که حرکت کردیم و رسیدیم به پل شناور، خمپاره ای روی پل فرود آمد و داود و چهار نفر دیگر در آب افتادند. بچه ها تلاش کردند تا داود و آن دو نفر را از آب بیرون آوردیم. ولی دو نفر از همرزمانمان در همان آغاز عملیات به شهادت رسیدند.
پس از آن سوار قایقی 12 نفره شدیم و به حرکت خود ادامه دادیم. در اواسط شب قایق ما به نی های داخل جزیره گیرکرد، دیده بانان عراقی ما را دیده بودند! و برای همین چند گلوله ی خمپاره به اطراف قایق ما زدند که منجر به زخمی شدن سه نفر از همرزمانمان شد. یکی از رزمنده ها داخل آب پرید و نی ها را از بدنه ی قایق جدا کرد و قایق آزاد شد. به راه خود ادامه دادیم... در میانه ی راه یکی از همرزمان زخمی مان از شدت جراحت و خونریزی شدید به خیل شهدا پیوست. ما همچنان به راه خود ادامه می دادیم...
صبح علی الطلوع، که به خاکی رسیدیم. وقتی در خاکی پیاده شدیم من و داود پشت خاکریزی سنگر گرفتیم. و پس از یک تلاش نفسگیر در زیر باران گلوله، سه خاکریز دیگر را باهم رفتیم جلو و خودمان را از چنگ دشمن درآوردیم. (آن موقع که با داود سالارخانی با هم بودیم دیگر عادل ذاکری را ندیدم؛ عادل را فقط در پادگان دیده بودم و بعد از آن از هم جدا شدیم. عادل آخرین بار به من گفت شما مواظب خودت و داوود باش. گفتم چشم. بعد از آن دیگر عادل را ندیدم. عادل در آخرین روز عملیات بدر و در 26 اسفند 63 به شهادت رسید.)
در پشت خاکریز فتح شده سه تن از افراد دشمن پشت دوشکائی نشسته بودند و وانمود می کردند، دوشکا گیر کرده است و قادر به شلیک نیست. اما وقتی همرزمان ما در گردان امیرالمؤمنین از خاکریز بیرون آمدند عراقی ها دوشکا را به کار انداخته و افراد خود را به سنگرها کشاندند. در این لحظه، یکی از عراقی ها که زخمی شده بود به طرف من تیراندازی کرد اما تیرها به من اصابت نکرد؛
به داود گفتم:
داود بزنش!
داودِ دل رحم...! در میدان جنگ گریه کرد و گفت زخمی هست.
داود اسلحه بدست ایستاده بود. گلوله ای از سمت عراقی ها شلیک شد و گلوی داود را بوسید و آن را نقش بر زمین کرد. من سریع داود را گرفتم؛ گفتم حتما زخمی شده، باید آن را درمان کنم.
داود...؟ داود...؟
دیدم پسرعمه ام تیر خورده به گلویش... اما از پشت گلو نفس می کشد چند لحظه نگذشت که داود در بغلم شهید شد (فقط خدا می داند که در آن روز برایم چه گذشت...) من جنازه آغشته به خون این نوجوان 16 ساله را بر زمین گذاشتم. دو سه تا هم عراقی جنازه شان افتاده بود آنجا، آوردم بغل جنازه داود، گفتم اگر خمپاره ای بیاید جنازه را داغون نکند (و این جنازه عراقی ها حائل باشند).
تصویری از شهید داود سالار خانی در میدان جنگ؛ سمت چپ
حالا دیگر بدون داود! و بدون رفیق همیشگی ام؛ باید جلو می رفتم... رفتم و افتادم در محاصره ی دشمن؛ با هزار زحمت و تدبیر از محاصره آمدم بیرون؛ دیدم جنازه داود را برداشته اند و برده اند. خلاصه آن شب درگیر بودیم با عراقی ها؛ ما تن به تن بودیم. من میخواستم خودم را از روی ترس قایم کنم. خیلی ترسیده بودم. وقتی در نیزارها قایم شده بودم شب بود، دیدم در فاصله 3 - 4 متری عراقی ها، نیزارها را کنار می کشند و می آیند و به ما نزدیک و نزدیک تر می شوند... با خودم گفتم خدایا این ها را بزنم یا نه. اگر بزنم آنها هم مرا می زنند اگر نزنم شاید سالم بمانم و آنها هم ردّ می شوند. خلاصه آن لحظه ی حساس به خیر گذشت... ساعت ها تیراندازی و نزاع تن به تن بین ما و عراقی ها تمام شد و آمدیم بیرون؛
شبِ پر وحشت عملیت تمام شد. صبح شده بود... آقا مهدی باکری را دیدم تقریبا 50 متر جلوتر از من زخمی شده و افتاده بود. به همرزمانم گفتم چرا آنجا آنقدر شلوغ است؟ گفتند آقا مهدی ترکش خورده من دویدم پیش او... گفتم بگذار ببینم از کجا ترکش خورده، چه اتفاقی افتاده؟ آن موقع فرمانده لشگرمان بود؛ دیدم آقا مهدی رو گذاشتند در یک جیب عراقی و به عقب بردند.
اشاره : محسن رضایی فرمانده وقت سپاه می گوید: من آقا مِهدی را خوب می شناختم، وقتی محاصره شد از آنجایی که می دانست کار عملیات به بن بست رسیده و تنها راه موفقیت در عملیات بدر حفظ دجله است، او مانده بود که چکار کند؟ رضایی می گوید: در عملیات بدر که لشگر 31 عاشورا نقش جدی داشت تلاش کردیم تا با مهدی ارتباط بی سیم بر قرار کنیم. غلبه آتش و فشار تانک های دشمن زیاد شده بود، از شهید کاظمی خواستم به مهدی بگوید که بازگردد اما او گفته بود جنگ، جنگ آتش است و نمی توانم برگردم. اتفاقا اینجا جای خوبی است، اگر می توانی خودت هم به اینجا بیا!پس از آن تلاش کردم با مهدی صحبت کنم اما او از هم صحبت شدن با من فرار می کرد. مهدی بین دوراهی خود و غیرتش مانده بود...دجله قابل حفظ نبود و مهدی هم دچار شرمندگی شده بود...پس از زخمی شدن آقامهدی قایقی می آید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن می زند و پیکر بی جان مهدی به رود دجله می افتد از آنجا به اروند می رود و در خلیج فارس به ابدیت می پیوندد...
***
...من وقتی برگشتم در کنار خارکریز جنازه ای را دیدم که نیمه جان افتاده اما کم مانده که تمام کند. جلوتر رفتم. با دستش اشاره می کرد به طرف من که مرا هم ببرید؛ من هم که از تن به تن آمده بودم بیرون حقیقتا خیلی ترسیده بودم میخواستم بروم خلاصه نمی دانم چطور شد خیلی زخمی ها در زمین زیاد بودند خیلی... من نمی دانم چه عامل باعث شد که برگشتم تا آن زخمی را بردارم آن موقع من هم کوچک بودم عملیات بدر سال 63 بود اسفندماه؛ حدودا 15 یا 16 ساله بودم گفتم خدایا چکار کنم این رزمنده با این بدن زخمی با دستش به من اشاره کرد که مرا هم ببرعقب. با خودم کلنجار می رفتم که میتوانم ببرم یا زورم نمی رسد؟ تصمیم گرفتن در آن شرایط خیلی سخت بود.
زود خودم را سبک کردم و وسایلی که داشتم را انداختم زمین؛ گفتم هر طوری شده باید این زخمی را هم ببرم عقب. سرش زخمی شده بود چه زخمی؟! میخواستم کلاه آهنیش را بردارم. گفتم این وزن اضافی دارد؛ با خودم فکر کردم که باید این کلاه را از سراین بیچاره بردارم. تا خواستم کلاه را بکشم یکدفعه دیدم یک ترکش بزرگ به سرش خورده است و کلاه آهنی را هم خم کرده و رفته داخل سرش! من هم این را نمی دانستم میخواستم بند کلاه را باز کنم. همین کار را هم کردم، تا کلاه را کشیدم که به بیرون بیاندازم و از سرش جدا کنم یکدفعه دیدم سرش را پاره کرد. خونریزی به حدی شدید بود که آن رزمنده از شدت جراحت و زخم عمیق از حال رفت. خستگی و ترس کل وجودم را گرفته بود، یک شال داشتم زود آن را برداشتم و گذاشتم روی سرش. نمی دانستم که شهید شده یا بی هوش در دستانم افتاده است! یاد داود؛ پسر عمه ام افتادم... با خودم گفتم من تصمیم گرفته ام که این را هر طور شده به عقب ببرم؛ با هزار زحمت برداشتمش! سرش را بستم؛ حدودا 30 متر یا 50 متر آوردمش عقب. یک روستایی بود تیر خورده و جنگ زده! و با یک درخت خرمای ترکش خورده، که بر زمین افتاده بود.
آن رزمنده زخمی یا شهید را گذاشتم کنار خاکریز و نزدیک آن درخت! گفتم خدایا با این وضع چکار میتوانم بکنم. جنازه عراقی ها افتاده بودند روی زمین. باز آن ها را آوردم و دورتا دور بدن این رزمنده شهید یا زخمی را پوشاندم تا ترکش نخورد و بیشتر از این از بین نرود. خستگی امانم را بریده بود با خودم می گفتم دیگر نمیتوانم خودم را ببرم. گذاشتمش... و رفتم.
دوباره خاکریز بود و برگشتن به عقب؛ تا از خاکریز رد شدم بین نیروهای خودمان یک موتور سواری را دیدم با موتور 250؛ خودم را به آن موتوری رساندم؛ گفتم آ...آ... آنجا یک مجروح گذاشته ام ولی نمی دانم شهید شده یا زنده است! گرسنگی، تشنگی، خستگی، ترس و اضطراب؛ زبانم بند آمده بود. گفتم می...می.. میتوانی بیاوری عقب؟ گفت کجا؟ گفتم بغل آن درخت خرما. نشانش دادم. موتوررا روشن کرد و رفت. هنوز از من دور نشده بود که عراقی ها با دو سه تا آرپی جی پذیرائیش کردند. گفتم خدا یا من این را هم به مردن دادم اگر اتفاقی بیافتد مقصرش من هستم. کلنجار رفتن و حرف زدن در میدان جنگ یک چیز طبیعی است، خلاصه بخیر گذشت.
مدتی نگذشته بود که دیدم آن رزمنده را انداخته روی باک موتور و دست و پاهاش از این ور و آن ور باک موتور به زمین می خورد و این طور کشان کشان می آوردش. خلاصه با هزار زحمت آن را آورد عقب؛ وقتی این جنازه را گذاشت زمین گفتم این دیگر شهید شده و مجروح نیست.
آن جا یک پرستاری بود زود دست به کار شد و نبضش را گرفت. علی الظاهر زنده می نمود و خیلی خیلی آرام نفس می کشید. انداختند پشت یک جیب عراقی و باز آوردند عقب تر. من هم زیر آوار ماندم ! چشمتان روز بد نبیند بعد از انتقال آن رزمنده ی زخمی، یک هواپیمائی آمد و حسابی بمبارانمان کرد من هم ماندم زیر آوار. از آن به بعد دیگر از هیچ چیز خبر نداشتم که چه شد و بر رزمندگان ما در آن عملیات چه گذشت؟
***
...خلاصه جنگ تمام شد و چند سال از جنگ و آن قضایا گذشت... بعد از جنگ من برای دیدار دوستم به پیرانشهر رفتم. موقعی که آمریکا کویت را می زد یادتان هست؟... رفتم آنجا و پس از دیدن دوستم، به من گفت که فرمانده سپاه آمده برای بازدید. من هم گفتم شما بروید و بازدید کنید. من داخل همین چادر می نشینم و منتظرتان می مانم. آنها رفتند و بازدید کردند و آمدند. دوستم آمد دست مرا گرفت و برد پیش فرمانده و معرفی ام کرد.
-فرمانده!
-ایشان هم افسر پوربیک یکی از رزمندگان و سپاهیان مراغه هست. ماه ها در جنگ و عملیات با هم بودیم...
-فرمانده سپاه با تعجب رو به من کرد و
-گفت: افسر...! ... پوربیک...!
-دوستم گفت بله فرمانده. افسر پوربیک از رزمندگان مراغه؛ سال هاست که می شناسمش...
-بغض در گلو و اشک در چشم.. با یک حالتی به من نگاه می کرد. بلند شد و ایستاد. یکدفعه دیدم مرا بغل کرد و گریه کرد و...گریه کرد و... بوسید!
آن عملیات. آن رزمنده زخمی. آن درخت خرما. آن موتور سوار. همه و همه تداعی گر یک حقیقت شیرین بودند!
آن موقع با هم بودیم آن رزمنده زخمی که من آن را برداشتم و به عقب برگرداندمش. یادتان هست؟ فکر می کردم با آن وضعی که داشت حتما شهید شده است.
خدا را شکر فرمانده سپاه نقده شده بود بله « او کسی است که زنده می کند و می میراند...» آن جا داخل چادر مرا دید و شناخت. محکم مرا به سینه اش چسباند و بوسید... من که باورم نمی شد این همان رزمنده زخمی است که نجاتش دادم! با تعجب و تبسم گفتم مگر تو زنده شدی؟! من آن وقت که تو را آورده بودم عقب فکر نمی کردم زنده بمانی. با خودم میگفتم حتما شهید شده است... فرماندهِ روزهایِ سختِ جنگ گفت: نه ! من داخل یک چاله ای افتاده بودم شما هم می دویدید. من با دستم به شما اشاره کردم که مرا هم ببرید. شما هم آمدید و... من همانم! همان زخمی...همان رزمنده...
بله آن موقع من اولین اعزامم سال 60 بود رفتم تبریز آنجا اعزام نیرو بود. آقای عوض محمدی هم مسئول آنجا بود خلاصه توی صف نگاه کرد و 3 نفر را از وسط صف آورد بیرون آنهایی که قدشان کوتاه بود متاسفانه منم آوردند بیرون؛ گفتند پدر و مادرتان راضی هست که با این سنّ بیایید جبهه؟ بروید یک رضایت نامه بیاورید. خیلی مأدبانه منو از اونجا انداختند بیرون. تبریز خیابان حافظ. اون موقع بچه بودم 15 سالم بود من خیابان حافظ را نمی شناختم منو انداختند بیرون گفتم من اینجا رو نمیشناسم. سرم رو انداختم و همین جور خیابان رو رفتم پایین یک روحانی را دیدم که به طرف من می آید تا رسید، بهش گفتم حاج آقا یک خواهشی دارم! گفتم منو اعزام نمی کنند جبهه، شما بیا بگو من پدر ایشون هستم و راضیم پسرم بره جبهه تا منو اعزام کنند. گفت کجا گفتم اعزام نیرو. گفت مسئولش کیه گفتم عوض محمدی. گفت باشه بیا بریم...
اون هم با من آمد اعزام نیرو... رفت نشست توی اتاق فرماندهی ما هم توی حیاط بودیم یکدفعه دیدم بلندگو صدا کرد افسرپوربیک ؛ افسر پوربیک... تا این رو شنیدم رفتم اتاق فرماندهی. گفتند پدرت را آوردی؟ گفتم بله. گفتند کو؟ گفتم ایشون هستند با دستم حاج آقا روحانی رو نشان دادم. یک دفعه دیدم حاج آقا گفت آقا پسر تو میری جبهه و شهید می شی لااقل درست حرف بزن! یکدفعه جا خوردم، دیدم نقشه ام لو رفته است گفتم حقیقتا من می خوام اعزام بشم و این حاج آقا روحانی رو هم از بیرون آوردم... خلاصه منو اعزام کردن و در اولین اعزام هم رفتم پیرانشهر سه ماه در منطقه بودم. اولین اعزامم از میاندوآب بود از آنجا که رد می شدیم اون ور کمین بود و از ساعت 4 بعد ازظهر به بعد جاده کلا بسته می شد.
دفعات بعد هم رفتید جبهه؟
بله دفعات بعد می آمدم دو ماه سه ماه استراحت می کردم و دوباره میرفتم جبهه. خلاصه 40 ماه جبهه بودم.
توی بچه های روستا شهیدی رو سراغ دارین که پدر و مادرش خیلی سخت رضایت داده بودند بهشون برن جبهه؟
بله. شهید داود سالارخانی رو راضی نبودند که بره جبهه آنقدر اسرار کرد که پدر و مادرش راضی شدند با من بیاد جبهه اون موقع 16 سال داشت.
چند روز یا چند ماه در منطقه بود که شهید شد؟
سه ماه بود. وقتی عملیات بدر در سال 63 شروع شد با هم رفتیم عملیات. بعد از عملیات هم که گلوله خورد به گلوش و شهید شد فرمانده لشگرمان هم آقامهدی باکری بود خدا رحمتش کنه...
از نزدیک دیده بودید آقا مهدی رو؟
بله خیلی با هم بودیم. به چادر ما چند بار مهمان آمده بود و باهم نماز جماعت می خواندیم...
اگر دوباره جنگ بشه جوان ها باز به جنگ میرن ؟
من نمیتونم جوان ها رو بگم ولی من بدون ریا می گم به این منبر قسم می خورم اگر هزار بارهم جنگ بشه باز هم می رم اون موقعی که توی سوریه جنگ بود من هم اسمم رو نوشتم ولی نبردند بخاطر مجروحیتم.
بیاد شهدای اسفند ماه روستای شهید پرور ورجوی :
شهید منصور ورجوی؛ شهید عادل ذاکری؛ شهید داود سالار خانی؛ شهید یعقوب دهقان؛ شهید یوسف مختاری ؛ شهید جعفر افرودی؛ شهید علی ذاکری؛ شهید حسن عزیزی؛ شهید علی صابری؛ شهید محسن کریمیان ثانی و شهیده زکیه کریمیان ثانی ورجوی
#فرمانده سپاه مراغه : 3 ویژگی مهم سردار سلیمانی که حاج قاسم را سردار دل ها کرد. 🔺 حاج قاسم مرد عمل بود ؛ نه مرد وعده و وعید!
✍️ همزمان با وداع غم انگیز و عزادارای میلیون ها نفر از عاشقان ولایت و شیفتگان شهادت در سراسر ایران اسلامی، مجلس یادبود سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در روستای ورجوی، روستای شهیدان برگزار گردید.
✍️ به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ورجوی، مجلس یادبود سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدی المهندس و همرزمان شهیدشان با سخنرانی فرمانده سپاه ناحیه مراغه برگزار شد. در این مراسم که با حضور مسئولین و اهالی شهیدپرور ورجوی و مراغه برگزار گردید جمعی از مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز به مداحی و عزاداری پرداختند.
◾️ فرمانده سپاه مراغه ضمن عرض تبریک و تسلیت بمناسبت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی گفتند : آنچه که حاج قاسم را سردار دلها، سردار معرفت، سردار عشق و سردار دوست داشتنی کرده است و امروز می بینیم که همه ملت های مسلمان در سوگ شهادت این سردار عزیز می سوزند و عزاداری می کنند چند ویژگی مهم است که خدمت شما مردم عزیز عرض می کنم.
1️⃣ ایشان اولین ویژگی مهم سردار سلیمانی را داشتن شخصیت #مردمی و خاکی بودن آن مرد بزرگ دانستند و گفتند : حاج قاسم یک شخص مردمی به معنای واقعی کلمه و انسانی خاکی بودند. که همواره در رفتار، گفتار و نشست و برخاست های خود بین مردم این را رعایت می کردند و مثل یک سرباز عادی رفتار می کردند و به هیچ وجه مغرور نبودند...
2️⃣ ایشان دومین ویژگی شخصیتی سردار قاسم سلیمانی را #مطیع_محض_ولایت بودن دانستند و گفتند : سردار سلیمانی قدمی غیر از جای پای ولایت و مقام معظم رهبری نگذاشتند و عملی بر خلاف نظر رهبر انقلاب انجام ندادند و سخنی برخلاف سخن مقام معظم رهبری بر زبان جاری نکردند...
3️⃣ به گزارش پایگاه خبر ی تحلیلی ورجوی سرهنگ پاسدار سعید رشیدی، همچنین #مرد_عمل بودن و مرد وعده و وعید نبودن را از دیگر ویژگی های بارز و شخصیتی سردار حاج قاسم سلیمانی دانستند و گفتند : سردار سلیمانی وعده نمی داد بلکه عمل می کرد ؛ وعده نمی داد که بعدا بگوید من کی گفته ام که 100 روز بعد مسائل را حل خواهم کرد! نمی گفت که وعده های من برای زمان صلح است و الان زمان جنگ است و وعده ها فرق کرده است. فرمانده سپاه مراغه گفتند :
🔺 حاج قاسم در یادواره شهید حسین پور برای مردم وعده داد که داعش در عرض 2 ماه از جغرافیای مسلمین حذف خواهد شد در حالی که یک هفته به اتمام این وعده مانده بود که خبر انحطاط داعش رسانه ای شد. عزیزان من! مرد عمل یعنی حاج قاسم سلیمانی ؛ شخصیت هایی مثل قاسم سلیمانی آینده را پیش بینی نمی کنند! آینده را با وعده های خود محقق نمی کنند ! بلکه آینده را می سازند و بوجود می آورند. حاج قاسم به تناسب وعده ای که برای نابودی چند ماهه داعش به مردم داد جهاد کرد؛ تلاش کرد و شب و روز جنگید نگفت که بروید جنگ کنید من هم خواهم آمد. پا به میدان نبرد گذاشت و گفت شما هم بیایید.
✍️ به گزارش پایگاه خبری ورجوی سخنران مجلس یادبود سردار سلیمانی در روستای شهید پرور ورجوی گفتند: برادران عزیز! سردار سلیمانی آبروی عالم اسلام بود و آبروی بشریت بود. بشریت امروز مدیون فداکاری ها، اخلاص ها, رشادت ها و از جان گذشتگی های این سردار دلها بود. سردار سلیمانی بشریت را از #تحجر و تفکر #تکفیری نجات داد و آن خدمتی که سردار سلیمانی بر بشریت کرد در آینده معلوم خواهد شد. آرامش و امنیتی که امروز در جامعه ما حاکم است مدیون سردار سلیمانی و همسنگر ها و همرزم های این سردار عزیز است.
⛔️ ✍️ به گزارش پایگاه خبری ورجوی، فرمانده سپاه ناحیه مراغه در #سخنان_مهمی گفتند: امروز مرزهای درگیری با دشمن در سواحل کارون و خلیج فارس نیست در خرمشهر نیست بلکه این مرزهای درگیری هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای جمهوری اسلامی ایران است و این حاصل رشادت های این سرداران و همرزمانشان است. ما امروز در سواحل مدیترانه با دشمن می جنگیم. در 10 کیلومتری مرز اشغالگر قدس با دشمن می جنگیم. و آن جغرافیای وسیع مقاومت اکنون در اثر رشادت های این سردار بزرگ است . پیوستگی، همبستگی و اتصال جغرافیای وسیع مقاومت حاصل رشادت های سردار سلیمانی است. پادشاه اردن اکنون می گوید که ما امروز می فهمیم که از طریق حماس و حزب الله با جمهوری اسلامی ایران هم مرز شده ایم و خواب هلال شیعی که دشمنان پیشتر می دیدند و از آن می ترسیدند اکنون به ماه کاملی تعبیر و تبدیل شده است .
🔺 سرهنگ پاسدار سعید رشیدی در پایان سخنانشان خطاب به امت حزب اللهی و مردم همیشه در صحنه ایران گفتند : اما برادران من! این شهید بزرگوار تا زنده بود تا آخرین قطره ی خونش در راه اعتلای این نظام مقدس تلاش کرد و جنگید و مقاومت کرد تا زنده بود با زنده بودنش خدمت کرد و اکنون که شهید شده است با شهادتش غوغایی به راه انداخته و طوفانی بپا ساخته است و این همسبستگی و انسجام و اتحاد حاصل #خون_سردار شهید قاسم سلیمانی است که در بین کشورهای اسلامی و حتی جریان های سیاسی داخلی (و مخالف هم ) بوجود آورده است. امروز از پیر و جوان و زن و مرد همه بر این شهید گریه می کنند و از این فراق دلگیر می سوزند همه برای این سردار اظهار عشق و محبت می کنند.
✍️ به گزارش #پایگاه_خبری_تحلیلی_ورائوی، این مراسم با همت اهالی شهید پرور ورجوی، پایگاه های مقاومت بسیج شهید رجائی و شهدای ورجوی، حوزه مقاومت بسیج 5 کربلا، دهیاری و شورای اسلامی ورجوی، مساجد و هیات حسینی روستای ورجوی تشکیل شد.
▪️روستای ورجوی در استان آذربایجان شرقی و در 6 کیلومتری جنوب شهرستان مراغه قرار گرفته است. این روستا با تقدیم بیش از 62 شهید در 8 سال دفاع مقدس، شهید پرورترین روستای ایران اسلامی است. روستای ورجوی را روستای شهیدان و روستای جهاد و مقاومت نیز می نامند.
آب آشامیدنی روستای ورجوی چند روز است که قطع شده و مسئولین رسیدگی نمی کنند.
نمونه برداری های انجام شده از آب روستا نشان می دهد سختی کل آب آشامیدنی این روستا بالاتر از 500 است. نتیجه این آزمایش ها حاکی از این است که این آب برای مصارف کشاورزی و آبیاری جزء آب های متوسط می باشد. این آزمایش صحت گزارش باشگاه خبرنگاران جوان را در 10 مهر 98 در خصوص استاندارد بودن آب بزرگترین روستای مراغه رد می کند.
تصویر: پوسیدگی شبکه آب روستا و هدر رفت آب آشامیدنی
«ورجوی» شهیدپرورترین روستای ایران/ اینجا قلب تپنده شهادت است + فیلم و عکس
روستای ورجوی مراغه در آذربایجان شرقی با شهیدانش، شناخته شدهترین روستا در میان آسمانیان بود.
خبرگزاری فارس از تبریز_کتایون حمیدی: در روزهایی که عنوان شهید را از تابلوهای برخی شهرهای کشورمان حذف میکنند، روستایی در ۵ کیلومتری شهرستان مراغه قرار دارد که با وجود جمعیت اندک، به قلب جغرافیای شهادت در آذربایجان شرقی مشهور شده است.
روستایی که بوی شهادت می دهد
جوانان این روستا، در همان روزهای نخستین جنگ، جزو اولین کسانی بودند که با تشویق روحانی روستایشان، در عملیاتهای مختلف در دوران جنگ تحمیلی حضور فعالی داشتند و تعداد زیادی از این عزیزان به مقام والای شهادت نائل آمدند. اکنون نام این شهدا در تارک کوچه پس کوچه های این روستا جلوهگری میکند.
اهالی روستا میگویند، تعداد شهدا بیشتر از تعداد کوچههاست.
اگر درب هر خانهای را در کوچه پس کوچههای غیرت این روستا بزنید، کمتر خانوادهای خواهید یافت که با هیچ شهیدی نسبت نداشته باشد.
غیرت و مردانگی جوانان این روستا و پیوند ذاتی مردمانش با دفاع مقدس، شهدا و جانبازانی که تقدیم ایران اسلامی کردهاند، باعث شده این روستا دهکده مقاومت نام بگیرد.
دشت لاله ها/ اینجا قلب تپنده شهادت است
صحبت از روستای ورجوی از توابع شهرستان مراغه در آذربایجانشرقی است که با تقدیم ۶۱ جوان رعنا، نخستین روستای پر شهید استان و اولین روستای شهید پرور کشور شده است. البته قبلا روستای فردو در رتبه اول قرار داشت ولی بعد از شهر شدن این روستا، حال «میغان» از توابع استان سمنان رتبه اول را کسب کرده ولی روستای ورجوی مراغه با توجه به تراکم جمعیت، اولین روستای پر شهید کشور لقب گرفته است.
روستای ورجوی موزه زنده ایثار و شهادت مردانی از دیار آذربایجان است که هنوز هم حال و هوای جنگ را فراموش نکرده است.
مردمان این روستا بیشتر به دامداری، کشاورزی و قالیبافی مشغول هستند و از قدیم الایام در کنار همدیگر با صلح و صفا زندگی میکنند. اکثر جوانان روستا تحصیل کرده بوده و با مدرک فوق لیسانس به کشاورزی و حتی دامداری مشغول هستند.
معبد مهر و یکی از چهار معبد مهرپرستی دوره اشکانی در ایران است در روستای ورجوی وجود دارد. خود اهالی میگویند، وجود این معبد باعث شده در روستا مهر و صمیمت حاکم شود و مردم روستا را ترک نکنند.
با توجه به بررسیهای انجام شده و کشف ابزارهای سنگی، قدمت این معبد به دوران پارینه سنگی میانه نسبت داده شد. در دوره صفویه یا اوایل قاجار یکی از روحانیون بنام ملا معصوم مراغهای را در این مکان دفن کردهاند و بنام زیارتگاه رواج دادهاند.
دهکده مقاومت/ روستایی پُر از شهید
هفته دفاع مقدس فرصتی شد تا به این روستای عجیب ولی واقعی برویم؛ از یک کیلومتر مانده تا سر در ورودی روستا روی هر تیر، تصاویر شهدای ورجوی نقش بسته است؛ شهدایی که سن زیادی ندارند و به قول معروف پشت لبشان تازه سبز شده بود.
در روستای ورجوی قدم میزنم، روستایی که روی معبد مهر بنا شده است. از هر کسی که سوال میپرسم با شهدا نسبت دور و نزدیک دارند و به عبارتی جزو خانواده شهدا هستند. انگور، نماد ورجوی بوده و تندیس آن در ورودی روستا نصب شده است.
در جای جای روستا، عکسهای شهدا جلوه گری میکند؛ اگر کسی هیچ اطلاعی از این روستا نداشته باشد با ورود به اینجا به خوبی متوجه میشود که روستای ورجوی قصههای دفاع مقدس را در دل نهاده است.
با بخشدار منطقه تماس میگیرم تا اطلاعات تکمیلی از روستای ورجوی را کسب کنم؛ با کمال تعجب با صدای یک خانم روبهرو میشوم، بله! بخشدار این منطقه یک خانم هست؛ از خانم انتظاری شماره دهیاری را گرفته و برای گفتوگو با دهیار تماس میگیرم؛ دهیاری که در باغش مشغول چیدن انگورهای رسیده برای فروش است.
با هماهنگی دهیاری، به حسینیه شهدای ورجوی میروم؛ حسینیهای که اکثر جوانان شهیدش را در خود جا کرده است و تعداد اندکی در بیرون از آن حسینیه دفن شدهاند.
ورجوی، یادمانی از دفاع مقدس/ روستای عاشورایی
کنار مزار شهدا قدم میزنم تا دهیار خود را برساند؛ علی، حسن، عزیز، محمدرضا و ... نامهایی است که روی قبور نوشته شده است؛ نکته جالب، فاصله کمی است که بین طلوع و غروبشان وجود دارد؛ تاریخ تولد و تاریخ شهادتشان نزدیک است.
حسینی، خادم حسینیه شهدای ورجوی و مصلای این روستاست که به گفته خودش، ۱۰ سالی است که نوکری شهدا را انجام میدهد ولی او نیز مشکلات اقتصادی زیادی دارد که کمرش را خم کرده است.
یک استکان چایی مهمانم میکند. او میگوید: میدانم این توفیق الهی است که روزم را با شهدا سپری کنم و گرد و غبار از سنگ قبرشان پاک کنم.
چایی داغ کنار مزار شهدا هم عالمی دارد؛ آن را سر کشیده و منتظر دهیار میمانم. جوانی زیر ۳۰ سال وارد حسینیه میشود؛ دستانش به خاطر چیدن محصولات گردو و انگور سیاه شده ولی معلوم است که تحصیلات دانشگاهی دارد.
کنار مزار یکی از شهدا نشسته و گفتوگوی کوتاه خود را شروع میکنیم.
امیر خلیلپور، متولد سال ۱۳۷۰ از روستای ورجوی بوده که اخیرا به جرگه متاهلین پیوسته است؛ او دارای تحصیلات لیسانس اقتصاد کشاورزی و در یک خانواده ۶ نفری بزرگ شده است و از آبان سال ۹۶ با درخواست شورا به عنوان دهیار روستای ورجوی انتخاب شده است.
او میگوید: طبق آمار سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا، سه هزار و ۳۰۰ نفر و تعداد خانوار یک هزار نفر است.
دهیار جوان روستای ورجوی ادامه میدهد: این روستا دارای ۵ مدرسه با مهدکودک و ۶ مسجد و همچنین ۴ حسینیه هست.
به گفته خلیلپور، اکثر جوانان روستای ورجوی دارای مدارک تحصیلی دانشگاهی هستند و جوان بیسواد در این روستا وجود ندارد.
دهیار روستای ورجوی اضافه میکند: مهاجرت در روستا کم اتفاق میافتد و جوانان ورجوی با وجود تحصیلات عالیه در روستا مانده و با مدرک کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا به شغل دامداری و قالیبافی مشغول هستند و آن را عار نمیدانند.
از او در مورد جمعیت روستلا ورجوی در دوران دفاع مقدس میپرسم، که میگوید: با توجه به اینکه بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی یک شرکت تعاونی در روستا تشکیل شد و همه جمعیت روستا را عضو کرد از اینرو جمعیت روستا در آن دوران، ۲ هزار و ۲۰۰ نفر بود.
آنگونه که دهیار روستا میگوید، تعداد کل شهدای ورجوی در آخرین یادواره شهدا تعداد ۶۱ شهید، تعداد جانبازان ورجوی ۶۰ نفر و تعداد آزاده در ورجوی سه نفر میباشد و همچنین شهیدان ابراهیم و محسن اقبالی پدر و پسر شهید روستا، شهیدان نورالدین و شمس الدین مقدم ، شهیدان علی و شهریار نوین، شهیدان جواد و صمد پاشانژاد، شهیدان مقصود و سهراب حسین نژاد دو برادر شهید و شهیدان حسین و غلامحسن رجب زاده و شهیدان عادل و علی ذاکری دو پسر عموی شهید در ورجوی هستند.
خلیلپور توضیح میدهد: از وقتی عضو پایگاه بسیج شدم، میدانستم که روستای ما شهدای زیادی را تقدیم اسلام کرده است و قبلا ۵۷ نفر از آنها شناسایی شده بود که بعدا به ۶۱ نفر رسید و احتمال افزایش نیز وجود دارد.
او ادامه میدهد: البته بعد از اینکه روستای فردو (روستای پرشهید کشور) به عنوان شهر انتخاب شد، روستای میغان در سمنان به رتبه اول در تعداد شهدا دست یافت ولی همچنان روستای ورجوی به نسبت جمعیت در مقام اول از نظر شهداست.
روستای آسمانی/ اینجا بوی شهادت می دهد
دهیار جوان علت تعداد زیاد شهدا در ورجوی را این چنین توصیف میکند: روحانی به نام سیدرضا پاکدل از اهالی روستا که دوره حوزوی خود را قبل از انقلاب گذرانده بود؛ به گونهای جوانان را تربیت میکرد که هر کسی پای منبر او مینشست راهی جبهه میشد و حتی برادرزاده او به عنوان پیک مخصوص شهید باکری فعالیت میکرد.
خلیلپور یادآور میشود: مراسمهای زیادی در حسینیه شهدای ورجوی برگزار میشود ولی همه ساله در آغاز دفاع مقدس یک مراسم غبارروبی انجام میگیرد و حتی قبل از ساخت مصلای ورجوی، نماز عیدسعید فطر در کنار مزار شهدا برگزار میشد.
او می افزاید: البته حسینه زیبای شهدای ورجوی نیز به همت برادر شهید ذاکری از شهدای ورجوی ساخته شده است.
دهیار جوان به قدمت این روستا اشاره کرده و میگوید: روستای ورجوی دارای یک معبد به نام مهر است که به دوره چهار عنصر (زرتشتیان) بر میگردد و طبق بررسی پژوهشگران این معبد قدمتی بیش از ۳ هزار سال دارد در حالی که این آیین قدمت بیش از ۷ هزار ساله دارند.
به گفته او، در روستای ورجوی رودی قرار دارد که اخیراً تجهیزات و ابزار آلات انسانهای اولیه در آن کشف شده است.
خلیلپور محصول اصلی این روستا را انگور عنوان کرده و میگوید: اصلا نام ورجوی که ما آن را "وَروی" میگوییم به معنی خانه خورشید است و انگور نیز محصول اصلی آن است.
او همچنین مشکل اصلی روستای ورجوی را آب شُرب عنوان کرده و در این باره توضیح میدهد: ما از لحاظ کمیت در آب مشکلی نداریم بلکه کیفیت مشکل اصلی است که در این رابطه خانم بخشدار و آقای فرماندار عنایات زیادی داشتند ولی با توسعه روستا به دلیل فرسودگی شبکه با ترکیدگی لولهها و رسوب فراوان روبهرو هستیم.
دهیار جوان تاکید میکند: مردم روستای ورجوی همیشه پویا و در حال تکاپو هستند و در اطراف روستا نیز کارخانههای زیادی از جمله صنایع مفتول، پنجره پی وی سی، درب و پنجره وجود دارد که جوانان زیادی را مشغول به کار کرده است ولی در این میان تعداد اندکی از جوانان نیز هستند که متناسب با تحصیلاتشان کاری ندارند.
او در خاتمه یادآور میشود: البته زنان و مردان این روستا در حال کار و تلاش هستند و هیچ فرقی بین زن و مرد وجود ندارد و حتی در روستا یک بانویی وجود دارد که وسایل آشپزخانه را دوخته و همسرش آنها را میفروشد و حتی چند نفر از همسایگان خود را به تبع این کار، مشغول به کار کردهاند.
روستای عاشوراییان
شعار «آذربایجان اویاخدی، انقلابا دایاخدی» در ورجوی تجلی گشته است؛ روستایی که با جمعیت اندک ولی تقدیم ۶۱ شهید، برای انقلاب سنگ تمام گذاشته و عمق ولایتمداری و فرهنگ ایثار و شهادت طلبی را به خوبی معنی کرده است.
در حالی برگزار شد که دهیاری و شورای اسلامی روستای ورجوی #انتقادات و #گلایه هایی را درخصوص نحوه عملکرد این پایگاه خبری پس از روی کار آمدن شورای ششم داشتند
#شفافیت_مالی و گزارش تفصیلی درآمد ها و هزینه های روستا و نحوه دخل و خرج آن که برای اولین بار و پس از تأسیس نهاد دهیاری و شورای اسلامی در روستای ورجوی جهت آگاهی یافتن اهالی شریف روستا و مطلع شدن از عملکرد مالی این نهاد عمومی گزارش می شود
# جمعه هفتم اردیبهشت 97، دهیاری و شورای اسلامی ورجوی، همان طور که در زمان برگزاری انتخابات برای مردم قول ارائه گزارش عملکرد مقطعی خود را داده بودند خلاصه ای از اهم فعالیت های انجام گرفته توسط این نهاد را به شرح ذیل ارائه دادند.
وَرائوی به معنای خانه خورشید است. که از زرّادخانه دژخیم (رضاخان)، وَرجُوی بیرون آمده است. مِهرابه، معبد خورشید قبل از ادیان توحیدی در این روستا قرار دارد. « وَر » در زبان آن دوره به معنای خورشید بوده است. و « ائو » به معنای خانه؛
آئین مهرپرستی قبل از آئین توحیدی، در ایران از جمله در روستای ورائوی (مراغه) ظهور کرده و نشان از معرفت و یکتاپرستی نیاکان این سرزمین دارد.
✍️ پایگاه خبری تحلیلی« وَر-اُئوی » با شماره مجوز 85312 ثبت شده در سامانه جامع رسانه های کشور همگام با گسترش صنعت ارتباطات در فضای سایبر و تاثیر گذاری این پدیده ی فراگیر در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی افراد جامعه، در محیط های شهری و روستایی، و همراستا با فرامین و رهنمودهای امام خامنه ای عزیز (مد ظله العالی) و در ذیل فرمان #آتش_به_اختیاری ایشان به فعالین حوزه های فرهنگی در تیر ماه 1389 فعالیت خود را آغاز کرد.
✍️ هدف اصلی از راه اندازي اين پایگاه خبری، ايجاد مرجعي براي اطلاع رساني، تنویر افکار عمومی (#روشنگری و جهاد تبیین)، انعکاس و پیگیری مشکلات مردمی است.
آدرس ما در شبکه های اجتماعی: تلگرام : varjovi@ سروش: varjovi@ اینستاگرام: @varovi_ir