-
پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۴/۰۸
-
۵:۲۱ ب.ظ
.
💢 #خاطره_ای_از_شهید_جواد_پاشانژاد_ورجوی
🌹جواد : سوزش تیر را همان اول احساس کردم.
💠 همرزم شهید میگوید... سال 58 بود با هم در سپاه بودیم. غائله کردستان که شروع شد امام بزرگوار دستور داد که تمام نیروهای نظامی در عرض 48 ساعت در کردستان مستقر شوند. فردایش قرار شد 40 نفر از سپاه مراغه به صورت داوطلب عازم کردستان شوند. ما بیست نفر بودیم تحت فرماندهی #شهید_حمید_درخشی که در بوکان به دو قسمت شدیم، کارمان بیشتر نگهبانی در نقاط حساس شهر بود یکماه به همین منوال سپری شد تا اینکه نیروهای ضد انقلاب به مقر ما حمله کردند، و در آن گیر و دار هر کسی صلاح خود را برداشت و به دفاع مشغول شد.
💠 به هنگام صبح جهت صرف صبحانه به مقر برگشتیم، #جواد_در_خواب_بود بیدارش کردم و قضیه را گفتم، خندید و گفت: فکر کردم شوخی بود 😂 و بلافاصله در کنار هم به دفاع از سنگر برخاستیم، فاصله مان خیلی زیاد نبود و هر دو تیراندازی می کردیم. داشتم به اون میگفتم که بی هدف تیر نیاندازد و خود را از دید تیرهای مستقیم دشمن دور نگه دارد. #ولی_جواد_گرم_نبرد_بود. و گویا حرف های مرا جدی نگرفته بود. لحظاتی بعد نگاهم به جواد افتاد...
💢 #ناگهان صدای وحشتناکی برخواست و متعاقب آن خون از پیشانی جواد فوران زد. تک تیرانداز دشمن وی را هدف قرار گرفته بود او را به مراغه اعزام کردند، درست سه یا چهار روز بعدش #شبی_او_را_در_خواب_دیدم... سر حال بود.
💠 گفتم تیری که به سرت خورد خون زیادی جاری شد، حالا اثری از آن نمیبینم. جوابم داد: من همان لحظه اولش سوزش تیر را احساس کردم و خیلی زود خوب شدم. #جواد_اولین_شهید_سپاه_مراغه_بود./ علی مکرمی مراغه
✋🏿 سلام بر پیشاهنگان جهاد و مقاومت و شهادت؛ #سلام_بر_شهدای_ورجوی 🌹